داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

همیشه تو همه مراسمهای ختم و عزا شرکت میکرد.همیشه زیر تابوت رو می گرفت.اما حالا کسی نیست زیر تابوتش  رو بگیره.حالا دیگه کی برای گدای محله مراسم بگیره.

خستگی ناپذیر

حسابی خسته و بی رمق شده بود.عرق از سرو صورتش می ریخت. پشت سرش رو یه نگاهی کرد .تا حالا اینقدر از کوه بالا نیامده بود.آفتاب وسط آسمون رسیده بود.گرم وسوزان.ولی اون تصمیمشو گرفته بود.آخه میخواست به قولی که داده بودعمل کنه.خستگی اش که در رفت باز راهش رو ادامه داد.دوباره شروع کرد به بالا رفتن.اون از بچگی عاشق کوه و صخره بود.اینکار تو خانواده اش موروثی بود.وقتی به بالای قله رسید دیگه هوا تاریک شده بود.خدا رو شکر کرد.اون به بچه ها قول داده بود اگه برسه بالای قله یه سورپرایز عالی براشون بیاره .از بالای میز یه نگاه به پایین انداخت و فریادی از خوشحالی کشید.روی میز ظرف بزرگی از نان بود.یه سورپرایز عالی برای بچه مورچه ها.

آرزوی بزرگ

همیشه از بچگی دوست داشت سوار بنز آخرین مدل بشه.آرزو داشت یه روزی صاحب یدونه آخرین مدلش بشه.با خودش می گفت بزرک که بشم اینقدر کار می کنم   پولدارمیبشم تابه آرزوم برسم.بالاخره به آرزوش رسید.23 سال و 9 روز بعد ساعت 6 صبح یه روز زمستان یه بنز الگانس وارد محوطه اجرای احکام میشه.اون با قاچاق هرویین به آرزوش رسید.حتی برای 19 دقیقه و 30 ثانیه.

ساناز

ساناز :                                                                                             

ساناز کوچولوخیلی ذوق کرده بود.صدای شرب شرب بارون روی شیشه هاحسابی هیجان زده اش کرده بود.از پشت شیشه داشت کوچه را می دید .خیلی بی تابی می کرد. یکدفعه ساناز کوچولو با اون صدای جیغناک قشنگش داد زد: مامان بابا داره بارون می آد.انگار که تا حالا چنین صحنه ای را ندیده بود.مامان ساناز هم با لبخند ملیحی گفت آره عزیزم داره بارون می آد.صدای زنگ اف اف ساناز رو مثله برق از جاش پروند.چند لحظه بعد بابای ساناز که مثله موش آبکشیده شده بود،جلوی در سبز شد.سانازشو بغل می کنه ومیگه:بیا عسلم اینم اون رون که می خواستی.حالا مامانی برات سوپ مرغ درست می کنه خوب خوب میشی.مامان ساناز رو می کنه به دخترش و میگه:سانی جون نگفتم اگه صبر کنی بابا با رون می آد.                

مهمانی بزرگ

 

                                                                                  

توی فروشگاه بزرگ زنجیره ای شهر دنبالشون می گشت . هی اینورو اونور دید می زد.یه جورایی داشت چشم چرونی می کرد.هیکلهای قشنگ و جذاب، دست و پاهای سفید و کشیده ،سینه های درشت و مهمتر از همه رونهای حجیم اونها ،حسابی ذوق زده اش کرده بود.با خودش می گفت اگه بتونم همه شونو به مهمونی فردا شب بیارم چی میشه .انگار که صاحب این بدنهای جذاب داشتند بهش چشمک میزدند.اون می دونست اگه خانمش این موضوع رو بفهمه حسابی از دستش شوکه میشه .بالاخره تصمیمش رو گرفت  و رفت جلو و حسابی باهاشون گرم گرفته بود.... دیگه رسیده بود خونه.امشب براش یه شب خاطره انگیز و فراموش نشدنی بود.همه چی برای مهمونی فردا شب آماده بود.فقط خدا خدا می کرد خانمش از ماجرای امروز بو نبره.... مهمانی مثله یک ضیافت بزرگ برگزار شد و حالا خونه پر از ظرف و ظروف کثیف شده بود.خانمش از اینکه اون با خریدبموقع اش اونو سورپرایز کرده بود و تونسته بود بهترین غذاها را برای مهمونها درست کنه خوشحال بود....دستت درد نکنه عزیزم اصلا فکرش رو هم نمی کردم.غافلگیرم کردی.ته چین مرغ،جوجه کباب،و.... راستی عزیزم گفتی مرغها رو از کدوم فروشگاه گرفتی ؟...                                                            

http://www.s-p-r.blogsky.com

بگویم بشناسی...

 

بگویم بشناسی ...

و ابی شمس امی قمر / فانا الکوکب و ابن القمرین / چیست تقصیر من ای قوم که امروز جهانی .../ آقا این سی دی عرب رو دارین؟ نزار القطری رو می خوای ؟... تو دلش خدا رو شکر می کرد" خدا بده برکت"... امروز سیصدمین سی دی نزار قطری بود که می فروخت.براستی تجارت را دینی کردن یا با دین تجارت کردن؟ شاید هم اصلا مهم نباشه مهم اینه که طرف فکر کنه این پول حلال حلاله.شاید حلالتر از خیلی از کارهای دیگر.حتی ثوابش هم شاید بیشتر باشه.بهر حال زنده نگهداشتن شعائر اسلامی و یاد امام حسین و قیام عاشورا کارکمی نیست.برای اونا شعر و آهنگ مهم نیست مهم اینه که یه عده ای هر سال منتظر محرمند نه اینکه فکر کنی چقدر به حساب بانکی اش اضافه میشه.برای اونا حتی کپی رایت هم معنی نمی ده.نه اصالت شعر نه گفته های بزرگان.اینکه یه مداحی اونورآب اینقدر طرفدار پیدا می کنه معنی اش چیه؟ ... اگر من نشناسی بگویم بشناسی ....منم عرش و منم فرش / منم کرسی و لوح و قلم / و باعث ایجاد دو عالم .... آقا سی دی عرب رو دارین ؟      http://www.s-p-r.blogsky.com                                                                                  

تکنو

 

صدای پخش ماشین بی شباهت به صدای موزیکهای تکنوهای خارجی نبود.پسر جوان خودش رو تو آینه ماشین ورانداز می کرد.موهای ژل زده، محاسن آنکارد شده ،ابروهای نازک شده و عینک دودی ایتالیایی اش کلا چهره اش رو جذاب نشان می داد.جلوشون ترمز کرد .دخترای کنار خیابون یه نگاه به پراید نقره ای متالیک کاملا اسپرت شده  انداختند.راننده جوان اونها رو دعوت به همسفر شدن می کرد.ولوم پخش ماشین حالا بیشتر از قبل شده بود.هنوز قانونی برای برخورد با اینگونه صداها تصویب نشده بود.کجا تشریف می برین؟ هر جا عشقتونه! چهره های آرایش کرده،خط چشمهای مشکی کشیده،و موهای مش کرده با یه شال نصفه و نیمه بهمراه چکمه و مانتوهای کوتاه چسبان برای هر پسری جذاب بود.حالا دیگه صدای ضجه های وحشتناکی هم به صدای پس زمینه قبلی اضافه شده بود.ح سین ح سین ح سین....

http://www.s-p-r.blogsky.com

نکست استیشن شوش

نکست استیشن شوش؛
قطار مترو ،ایستگاه  ترمینال جنوب رو ترک می کنه و به سمت ایستگاه شوش در حال حرکته؛ سیستم صوتی قطار اعلام می کنه : "ایستگاه بعد شوش نکست استیشن شوش" این آخری رو با لهجه شیرین فارسی می گه .تا اگه احیانا مسافرخارجی تو قطاره متوجه بشه.بعضیها خنده شون می گیره.چندتا از مسافرهای قطار شهرستانی هستند که باروچمدان هاشون فضای داخلی واگن رو اشغال کردند.فضای بیرون که مملو از ریل و پارتیشن های بتونیه پر از برف و سفید پوشه.قطار تقریبا به ایستگاه شوش نزدیک میشه که ناگهان صدای شدید شکستن شیشه همه رو نگران می کنه .سنگ پرانها تابحال خسارتهای زیادی رو به قطارهای در حال حرکت و مسافرین آنها وارد کردند. یکی از همون مسافرهای شهرستانی قطارکه زن حامله ای بود ،از ترس غش می کنه.داخل واگن قطار پر از همهمه و التهابه و همه ترسیدند.همه نگران حال زن حامله اندمامورین قطار ایستگاه شوش که متوجه موضوع می شند تصمیم می گیرند دوتایشون رو تو ایستگاه از قطار خارج کنند.زن حامله رو با آمبولانس می برند و پسرک شیطون موبایل بدست رو بدلبل ترساندن مردم با زنگ موبایلش که صدای شکستن شیشه بود را تحویل پلیس می دند.نکست استیشن مولوی...

http://www.s-p-r.blogsky.com