داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

سر پناه

 پوستش کلفت بود.اما آن شب واقعا سرد بود.

هرکاری کرد گرمش نشد.دوید.

اما گرسنه بود و گلویش می سوخت.

گربه ها زیر ماشین ها رفتند.پسرک هم رفت.

آنجا گرمتر بود .خوابید.

صبح ماشین روشن شد و رفت.

پسرک خوابیده بود...

نظرات 3 + ارسال نظر
لی چهارشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 05:20 http://leee.us/

بین این کارهای جدید . این کار نسبت به بقیه بهتره . اما نسبت به کارهای گذشته ی شما چند قدم عقب روی داره . به پایان تمام این کارهای جدیدتون نگاه کنید خواهید دید که بیشتر سعی شما بر این بوده که پایانی داشته باشه که بیشتر حس مخاطبتون رو در بر بگیره . این روش ممکنه در دوباره خوندن داستانتون حس اولیه رو از دست بده .
زندانی خوشحال بود...
پدر خوابیده بود اما عروسک بیدار بود
مو بور مرده بود
******
تنها این کار ((سر پناه )) نسبت به بقیه کارهای جدید ، هنوز به دور از اون احساسی که ازش دارم اسم میبرم . اگر چه این کار هم در کلیت سعی داره اون حس فلاکت و بدبختی رو برسونه اما به دور از قضاوت داره این کار رو می کنه . در باقی کارها به نوعی حس ترحم نویسنده هم به چشم می خوره ...
((البته این نظر منه و ممکنه که اشتباه باشه))
به هر حال ممنون . زحمت کشیدید و کارهای خوب زیاد از شما و باقی دوستانتون خوندم . ان شا الله نوشتنتون مستمر باشه ...

سلام دوست عزیز
بدون تعارف ، نگاه استادانه ی شما و نظراتتون برام ارزشمنده.
متاسفانه من وقتی برای داستانک نویسی ندارم.
الان هم سربازم.
البته قبلا خانم احمد نژاد اعتراض کرده بودن که اشتباه میکنم داستانک هایی که وقت زیادی براشون نمی زارم رو میزارم توی وبلاگ!
در هر حال من توی یک روز بیشتر از 20 داستانک نوشته بودم که انگار میومدن توی ذهنم.
مسلما با افزایش تعداد کیفت هم کم میشه.
در زمینه ی پس روی هم باید بگم حق با شماست.
و اینکه داستانک های جدید لزوما تازه تر نیستند ، فقط تازه تر توی وبلاگ قرار داده شدند.
من مشتاقانه منتظرم ایرادهام به من گفته شه تا اصلاحش کنم.
یک نوشته هم در مورد داستانک گذاشتم تو وبلاگ اما کسی زحمت نکشید یه نظر بده راجه بهش!
در هر حال ممنون از نظرتون

لی جمعه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 15:53 http://leee.us/

سلامی دوباره
شما لطف دارید . البته نکاتی که من گفتم رو بیشتر نظرات شخصی من بدونید .
البته خوب کاری می کنید فعلا . همین که کمیت بره بالا کم کم کیفیت هم در ادامه و خواه ناخواه بالا میره . و از کارهایی که از قبل از شما خوندم مطمئنم که کارهای با کیفیت کم ندارید ...
مطلب شما هم همون زمون که لینکش رو داده بودید به وبلاگتون دیده بودم ... اگر نظری هم ندادم مطئمن باشید که قبول داشتم اون متن رو . باز هم ممنون و امیدوارم خدمتتون سریع تموم بشه .
به امید کارهای جدیدتر از شما و باقی دوستان نویسنده ی این وبلاگ...
خدا نگهدار

سیدمهدی کسایی زاده یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:09

از داستانک زیبایتان متشکرم. کاش می شد پسرک را بیدار کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد