داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

پرستار فرنگی٬ نِرس*

"پسرم٬ جدول حل می کنی؟"

"بله٬‌پدر!"

"بخون با هم حلش کنیم."

از کودکی پدر را علاقمند به حل جدول دیده بود. خود نیز به آن علاقه داشت.

"چشم. پرستار فرنگی٬ سه حرفیه."

می دانست که پدر فورا جواب آن را می دهد.

"پرستار فرنگی؟ گفتی سه حرفیه؟"

"بله."

"هوم... نمی دونم..."

"نمی دونین؟" با خود اندیشید: ولی من جواب این سٶال را از خود شما یاد گرفتم. بچه که بودم٬ کنارتون می نشستم و با هم جدول حل می کردیم. یادتون نیست که یکی از همان روزها رسیدیم به سٶال پرستار فرنگی و شما با اطمینان گفتید: بنویس نرس! و من اولین بار این کلمه را از زبان شما شنیدم و به خاطر سپردم. بعدها که در مدرسه٬ دوباره این کلمه  را در کلاس زبان انگلیسی دیدم٬ چه اشتیاقی درون خود حس کردم: من این کلمه را خیلی وقت پیش بلد بودم!

"بعدی رو بخون پسر!"

 

* nurse

-----------------------

داستانک های دیگر من را در وبلاگ طلوع چشمان تو بخوانید

یک و نوزده می شود بیست!

برداشت اول) کتاب می خواندم که آمد و شروع کرد به قدم زدن در اتاق. انگار که تمرین رژه می کرد. تا اینکه بالأخره رضایت داد وسط اتاق بایستد. نگاهی به ساعتش انداخت و با خودش گفت: یک و نوزده (۱:۱۹). سراز کتاب برداشتم و به او گفتم: بیست! پرسید: یک و بیسته؟ (۱:۲۰) گفتم: نه! یک و نوزده می شه بیست! متوجه نشدم خندید یا سر تکان داد چون حواسم رفت به قلم و کاغذی که برداشتم و نوشتم: کتاب می خواندم که آمد...

Image and video hosting by TinyPic 

برداشت دوم را در وبلاگ طلوع چشمان تو بخوانید