فقط یک انار توی یخچال بود .هم من دلم می خواست بخورمش .هم او . گندید .
**
پیرامون ویژگی های فکر اولیه در بخش نظرات
یاد حرف پدربزرگش افتاد:«رودخونه ماهی پرورش میده، دریا نهنگ». همین حرف باعث شده بود که مزرعه پدریاش را رها کند و به شهر بیاید.
کمک راننده فریاد زد: «داریم حرکت میکنیم کسی جانمونه». پک آخر را به سیگارش زد و ته سیگارش را زیر پا له کرد. به سرعت سوار اتوبوس شد و روی صندلی نشست. نگاهی به ساک کهنهاش انداخت. حاصل ۲۰ سال کارگری و دستفروشیاش شباهتی به نهنگ نداشت.
پینوشت
بازنویسی شد
مستر پوآرو بعد از آن که توانست پی ببرد قاتل این جنایات کیست، رفت و گوشه ای نشست. از جیب کتش سیگار برگی در آورد و شروع به کشیدن کرد.
معادلاتش همگی درست بود... چگونه ممکن بود؟
قاتل همه ی قتل ها خودش بود.
سرش را همراه با حرکت دود سیگار رو به آسمان بلند کرد و گیج و گنگ به خدایش نگریست. فیلم نامه نویس هم در حالی که نیشش تا بنا گوش باز مانده بود به او خیره شد.
مرد گفت: قول بده قول بده زود تر از من نمیری...
خانومیش گفت: قول می دم، ولی...
-: ولی چی
-: تو هم باید قول بدی اون جا شیطونی نکنی و به حوریا نیگا هم نکنی تا من بیام...