داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

یک سوال و جواب در باره وبلاگ داستانک

سلام دوستان خوب عضو «داستانک»

سوال و جوابی را که با نرگس در وبلاگ مدیران سایت داشتیم با اجازه شما همینجا برای اطلاع دیگر اعضاء کپی می‌کنم:

 

سلام آقای اروج زاده.
می خواستم بپرسم شما پیشنهادی برای وبلاگ داستانک ندارین؟ چون به نظر می رسه این وبلاگ رو رها کردین. البته این سوال برای دوستان دیگرمون هم پیش اومده. اگه هنوز به این مقوله علاقمندین خوشحال می شیم که به عنوان مدیر وبلاگ، وبلاگ رو هدایت کنین.
شاد باشین.

 

پاسخ:
نرگس عزیز سلام و سال نو مبارک
ممنونم از توجه شما و نیز همکاری با وبلاگ داستانک.
همانطور که در ابتدای راه‌اندازی «داستانک» هم گفتم هدفم شکل دادن یک کار جمعی و گروهی بود که فکر می‌کنم تا بحال خوب شکل گرفته و با کمک دوستان علاقه‌مند مثل شما می‌تواند به تدریج ارتقاء پیدا کند. جالب این است که خودم در این بین کمترین پست را نوشته‌ام و کار توسط خود اعضا پیش رفته است و این هر چند به دلیل کم‌کاری من بوده اما نشانه زمینه خوب و انگیزه اعضاست. البته خودم وبلاگ را نه‌تنها رها نکرده‌ام بلکه آن را می‌بینم و مدام نوشته‌ها و بحث‌های ییش‌آمده را می‌خوانم و بشخصه به ادامه آن علاقه‌مندتر شده‌ام.
راستش فکر می‌کنم حالا دیگر بتوان یک گفت‌وگوی گروهی ترتیب داد و در مورد ادامه کار و نیز موضوعات دیگری(مانند بحث تخصصی در باره داستانک، معرفی وبلاگ در رسانه‌ها و...) به صورت دقیق‌تر صحبت کرد که البته در پایان سال گذشته فرصت نشد، اما فکر کنم به زودی می‌توانیم در باره یک قرار جمعی صحبت کنیم.

آرزوی شادکامی و توفیق برای شما و همه دوستانم در داستانک را دارم.

 

هیچ‌جا مثل اینجا نیست

رییس جمهور برای استقبال از سفینه از راه رسیده و غول‌پیکر موجودات غیرزمینی، به صحرای آریزونا رفت.

رییس جمهور گفت«صلح.»

موجودی غیرزمینی که خیلی به انسان شباهت داشت گفت:«متشکرم. ما اعضای یک تور جهانی یک میلیون ساله هستیم. از بازگشت به وطن خیلی هیجان‌زده شده‌ایم.»

«خواهش می‌کنم از اینجا بازدید کنید. بعد هم سفر خوش.»

موجود غیرزمینی گفت:«نه، شما درست متوجه نشده‌اید. ما در وطن هستیم.»

 

(از کتاب «داستان‌های ۵۵ کلمه‌ای» - انتشارات کاروان)

چند نکته ریز در باره این وبلاگ

این وبلاگ اساسا برای ۲ منظور به راه افتاد٬ اول: «داستانک» دوم: «در باره داستانک» دور از ذهن هم نیست که بتواند روزی در این زمینه به یک مرجع خوب در فضای وب تبدیل شود.
البته هدف مهم دیگری هم درنظر بود٬ که همان «کار تیمی و گروهی» است که آن هم برای این همه وبلاگ نویس جوان و باانگیزه یک امتیاز است.

به نظرم به مرور همه این هدف‌ها را می‌توان برآورده دید٬ و حتی این که رسانه‌ها و نشریات ترغیب شوند محتوای این وبلاگ گروهی را بازانتشار دهند. من شخصا خوشبینم و این که در چند روز استقبال خوبی از این کار شده و تعداد خوبی به جمع ما پیوسته‌اند نشانه خیلی خوبی است.


البته به تدریج باید دقت بیشتری به خرج دهیم٬ مثلا توجه به این که:
- اساسا «داستان کوتاه کوتاه» چیست و تفاوتش با «داستان» و نیز «داستان کوتاه»٬
- تفاوتش با «نوشته مینی‌مالیستی» و «طنز»٬
- اصول و مبانی داستانک٬
- و...


خیلی تمایل دارم دوستان٬ مخصوصا کسانی که بیشتر در این حوزه غور کرده‌اند به این موضوعات و سوالات هم بپردازند.
هفته پیش در گشت و گذارم در چند کتابفروشی٬ کتابی نظری در این باره نیافتم. اگر دوستان می‌شناسند حتما معرفی کنند٬ و بخش‌هایی را به تناسب در اینجا منتشر کنند.

 

شادی

آنقدر کلافه بود که تصمیم گرفت بزند بیرون. حتا حوصله نداشت بدبیاری‌های امروزش را باز مرور کند، در چنین مواقعی شقیقه‌هایش درد می گرفت و چشم‌هایش سیاهی می‌رفت.
با بی‌حوصلگی گوشی‌اش را درآورد تا رضا را هم خبر کند که رادیویش روشن شد، و ناگهان باران موسیقی توی گوشش ریخت و تمام فضای سرش شلوغ شد. ریتم شاد آهنگ، پاهایش را قفل کرد، کمی هول کرد، فوری هدفون را هم از جیبش بیرون کشید و به گوشی وصل کرد. وسط اتاق ولو شد و دست و پاهایش را به طرفین دراز کرد. دیگر در شقیقه‌هایش احساس خنکی داشت، فکر کرد: عجب موسیقی شادی از رادیو، تابحال نشنیدم.
با دست چپش به همراه آهنگ، آرام ضرب گرفت، حس مطبوعی از شنیدن این موسیقی داشت، گویا سازها داشتند برای شادی او می‌نواختند. سعی کرد تمرکز کند و به خوشی فکر کند، اولین کلمه‌ای که به ذهنش رسید، امید بود، چشم‌هایش را آرام بست، کاش می‌شد ساعت‌ها با ابن موسیقی شاد ایرانی بگذراند.
افتخاری شروع به خواندن کرد: زندگی چیست؟ خون دل خوردن/ زیر درخت آرزو مردن...

در گذشته هر وقت به هم می رسیدیم از ذخیره کار خیرمان می پرسیدیم

و امروز از ذخیره کارت سوختمان!

محسن شاهرضایی