داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

دوباره

کلید را که در قفل در چرخاند صدای خشک زنگ آهن مرا آماده  بوی نا می کرد، بوی کهنگی...

  خانه را تمیز کرده کاغذ دیواریش را هم حتی عوض کرده بود برایم در ظرف مقداری غذا ریخته و بی آنکه با من حرفی بزند فقط یک نامه کنار پایه میز گذاشته بود:

"سلام لطفا دوباره اینجا زندگی کن"

کاش می دانستم از کجا فهمید که بر می گردم... نگاهم به بالکن افتاد و سقوطم را به خاطر آوردم، سرم را آرام بروی ظرف چرخاندم و مشغول لیسیدن استخوان ها شدم.

نظرات 6 + ارسال نظر
احمدنژاد یکشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:00

متوجه نشدم که چه طور سواد خوندن داشت
اما حس قشنگی توی داستانتون بود.

کرم کتاب سه‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 20:27 http://mybookk.blogfa.com/

سلام
داستانک زیبایی بود

نرگس جمعه 28 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 http://hoz-khaane.blogsky.com

منظورتان تناسخ بود؟

شاید

رها شنبه 29 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:56 http://www.story.persianblog.ir

سلام خوشحال می شم به من سر بزنید

سیدمهدی کسایی زاده یکشنبه 30 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 21:01

خیلی جالب بود اما بیشتر باید مورد علاقه ی افراد فوت فتیش که دچار نوعی بیماری جنسی هستن باشه. داستانک شما برای آن ها بمیتونه هترین داستانک دنیا باشه.

مصطفی پنج‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 03:51

تناسخ یه اعتقاد عقب مونده شیطانی و فراماسونریه لطف به نوشتن این گونه داستانها ادامه نده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد