داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

حکم

بالاخره دزد را پیدا کردند و دربرابر شاه نشاندند. شاه روی تخت نشسته خوشحال و مغرور از شاه بودنش به دزد خیره بود. او هم مظلومانه منتظر دستور شاه بود. شاهنشاه حکم مجازات را نوشت و داد تا وزیر اجرا نماید. وزیر دزد را از اتاق بیرون برد؛ پشت دیوار دستی به گونه های دخترک کشید و آرام لبانش را بوسیدو گفت: "حالاجیغ بکش".

هر دو نفر وارد اتاق شدند، وزیر گفت:" حکم اجرا شد: یک سبیل آتشی محکم."

نظرات 6 + ارسال نظر
سید مهدی کسایی زاده شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:34 http://www.mahdi.kasaeizadeh.com

فوق العاده بود - واقعا فوق العاده بود - خیلی قشنگ نوشتید- ممنون

خواهش می کنم نظر لطفتون...

مرتضی توکلی شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:33 http://dastanak.blogsky.com

ظاهرا ما سعیدخان را فقط در فصل تحصیل می‌بینیم.

فراخ بال این روز ها بیشتر است...

علی اشرفی شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 17:46 http://dokkan.blogsky.com


چه عجب. از این ورا !

بالاخره نوشته‌ای اینجا نوشته شد که بتوان حداقل اسمش را داستانک گذاشت.

سلام علی آقا!
دلمون واسه نقد های منصفانتون تنگ شده بود...اومدیم

مصطفی شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 21:13

سلام.

بدیع و زیبا. امّا لطفاً املای «جیغ» را درست کنید.

چشب!ممنون

زهرا یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 23:57

خیلی بامزه وابداعی بود.ممنون!

زهرا پنج‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1392 ساعت 15:56

وری وری نایس!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد