داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

آقا مرتضا

{} : درود بر شما.

{} : چه سلامی، چه علیکی!

{}: خانواده محترم خوب هستن؟

{}: لازم نکرده از اونا بپرسی!

{}: خب،با اجازه شما؛ خدا نگهدار!

{}: آقا مرتضا! وایسا، اگر با صدای بلند آواز نخوانی؛ بهتره!لطف کن و نصب شبها با صدای بلند آواز نخوان! همسایه ها از تو گله مندند.

{}: ولی، من... .

{}: ببین آقا جان! لازم نیست با نعره بگی «من از قبی...لهء لیلی ...» می تونی همینو یواش زمزمه کنی.

{}: اما ... .

{}: برو معرفت یاد بگیر!

{}: دوست عزیز! من مرتضا نیستم و آقا مرتضا رو نمی شناسم! من دیروز آمدم طبقه دوم این ساختمان،آواز خوندنم بلد نیستم.

{}: ... !

نظرات 1 + ارسال نظر
مصطفی چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 23:46

سلام،

جالبه. گاهی از این سوء تفاهم ها پیش می آد، ادم کلی شرمنده ی خودش و طرف می شه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد