داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

ماهی بزرگ - روایت اول

یاد حرف پدربزرگش افتاد:«رودخونه ماهی پرورش می‌ده، دریا نهنگ». همین حرف باعث شده بود که مزرعه پدری‌اش را رها کند و به شهر بیاید.  

کمک راننده فریاد زد: «داریم حرکت می‌کنیم کسی جانمونه». پک آخر را به سیگارش زد و ته سیگارش را زیر پا له کرد. به سرعت سوار اتوبوس شد و روی صندلی نشست. نگاهی به ساک کهنه‌اش انداخت. حاصل ۲۰ سال کارگری و دستفروشی‌اش شباهتی به نهنگ نداشت. 

 

 

پی‌نوشت 

بازنویسی شد    

نظرات 4 + ارسال نظر
لی دوشنبه 12 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 10:18 http://www.leee.blogsky.com/

سلام
داستان خوبی بود...

علی اشرفی سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 19:33 http://dokkan.blogsky.com


حاجی مرحبا ! هنوزم دود از کنده بلند می‌شه.

داستان قشنگی بود. کامل‌تر هم شد.

ممنون.
پس چرا کسی نقد نمینویسه. نظر نمی‌ده دعوا نمی‌کنه؟

علی اشرفی پنج‌شنبه 15 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 21:27 http://dokkan.blogsky.com


اینکه «چرا کسی نقد نمینویسه. نظر نمی‌ده دعوا نمی‌کنه؟ »

همش تقصیر هپلیه!

داستانک که نمی‌نویسه.

وقتی هم می‌نویسه پر از ایراده!

ایراداش رو هم که می‌گیری سانسورت می‌کنه!

داستان‌های بی عیب و نقص بقیه رو هم اونقدر نقد می‌کنه تا بقیه قهر کنند بروند.

تو دعوا هم همش جر می‌زنه.

همش تقصیر هپلیه!

هپلی! جواب بده!

هپلی دوشنبه 19 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:36 http://dastanak.org

ای بابا ٬ این حرف ها دیگه از رو شکم سیری بود خدائیش

این نظر دقیق نیست. منظور کدام حرف هاست؟ چرا فکر می‌کنید از روی شکم‌سیری است؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد