داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

عشق

نیمه ی از شب گذشته بود و جاده هم خیلی تاریک بود.

هوا هم بسیار سرد.

باران هم باریده بود و راه گل آلود..

باد خنک سوزشی را در بدنش میدمید.

دستهایش را محکم در بغل های خود فشرد و سرعتش را تیز تر کرد.

بالآخره..


با هزار جان فشانی خود را به درش رساند.

دستش را دراز کرد.

تا زنگ را فشار دهد...

هیولای را دید در تاریکی نزد دروازه..

نزدیک شد.. ببیند چیست؟؟


عشقش... که تا هنوز دم در منتظر بازگشتش بود.

نظرات 2 + ارسال نظر
سیامک احمدی جمعه 29 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 18:24 http://delnamak55.blogfa.com

از نظر من که عالی بود

ممنون از حسن نظرتان.

قاسم رایانه یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1387 ساعت 14:00 http://ghasemrayaneh.blogsky.com

ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد