در قبیله سرخپوستها دو تا دلداده زندگی میکردند به نامهای «نیمهءتاریکماه» و «زَهرهءشیر». هر وقت زهرهءشیر برای یک لقمه شکار به آنسوی رودخانه میرفت نیمهءتاریکماه با کلی دردسر آتش بزرگی درست میکرد و با دود به زهرهءشیر علامت میداد:
یک حلقه دود یعنی سلام.
دوتا یعنی دوستت دارم.
سه تا یعنی دلم تنگ شده
.
.
.
پنجاه تا یعنی خدانگهدار!
و آنوقت زهرهءشیر درحالی که پاهایش را دراز کرده بود با خیال راحت چپقاش را روشن میکرد و با یک حلقه دود علامت می داد که یعنی:
«من هم همه این ها که گفتی!»
نمینویسی نمینویسی، ولی وقتی مینویسی، مینویسی ها!
بذار بگن داره از زنش تعریف میکنه. انصافا که داستان خوبی بود.
فقط امیدوارم منظورت من نباشم!
همه رو ول کن، نظر قبلی رو بچسب.
در حقیقت نظر قبلی همان دود چپق میباشد!
خیر پیش. التماس دعا.
هرجور سعی کردم خلاصه تر بشه
نشد که نشد
همین خوبه
یک حلقه ی دود !! یعنی سلام نرگس
چهار حلقه ی دود یعنی خوشمان امد