داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

دل لرزان ابلیس

چه سخت است این مرد . این مرد مهربان .و چه محکم گام بر می دارد . بدون تردید . انگار هیچ تردیدی ندارد . می روم سراغش .
- عزیز دلت را چه می کنی ؟ چگونه جوانت را می سپاری به تیغ ؟
سنگم می زند . هنوز دلش نلرزیده است .
- خدای بی نیاز را چه حاجت به سر بریدن پسر نازنینت . ببین چشمانش  چه شکوهی دارد .
سنگم می زند .  

دست و پای  جوانش را می بندد . تا دلش  نسوزد برای دست و پا زدنش . کهنه ای می کشد روی چشمان زیبای اسماعیل . دست های ابراهیم نمی لرزد . پسرش را نمی بوسد . تیغ تیز خنجر می درخشد زیر آفتاب . انگار تمام هستی نشسته اند به تماشا. من به جای ابراهیم می لرزم .اضطراب دارم . یعنی ابراهیم گلوی عزیزش را می برد . اسماعیل  می نشیند. چه قربانی گران بهایی . نه پدر تردید دارد نه پسر . پاهایم می لرزد . ابراهیم خنجر را می برد سوی گلوی اسماعیل . چقدر مطمئن . لرزش پاهایم بیشتر شده است . خنجر را می گذارد روی گلوی اسماعیل . می کشد . دلم تنگ شده است انگار . مثل مجرمی که همیشه حسرت می خورد . حسرت اشتباهش را . پاهایم می لرزد . می خواهم سجده کنم به ابراهیم . می خواهم سجده کنم به آدمی . 

 

÷÷÷÷÷÷
عید قربان مبارک . 

متیل را بردیم وردپرس.

نظرات 3 + ارسال نظر
مرتضی توکلی پنج‌شنبه 28 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 00:25

نوشته زیباییست. ولی از قالب داستانک کمی دور است. شما اینطور فکر نمی‌کنید؟

فکر می کنم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:13

خیلیی ناز بود

کدی سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:55 http://mancaddyhastam.blogsky.com

خیلی عالی بود. فقط عنوانش غافلگیریش رو از بین می بره. بخشی از زیباییش هم به همین غافلگیریشه. کاش عنوانش رو تغییر می دادید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد