داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

حادثه

گفتم: فقط یک بوسه
لبخند زد.
گفتم: لا اقل کمی با هم حرف بزنیم.
شانه بالا انداخت و گفت: داستان هایت دارند بوی عاشقی می گیرند...
پشت کرد، رفت و محو شدنش تا تمام شدن داستانک طول کشید.

نظرات 2 + ارسال نظر
حادثه جمعه 15 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:28

سلام


عب نداره برمیگرده فقط ممکنه یه کم دیگه طول بکشه مثلا تا داستانک بعدی.

امین پنج‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 00:02 http://morpheus.blogsky.com

سلام!
اجازه می خوام نظرم رو درباره آخرین کلمات این داستانک بگم؛ ای کاش از کلمه داستانک استفاده نمی کردین و به جای آن می گفتین، تمام شدن همه واژه هایی که در ذهنم داشتم و یا تا رسیدن سکوت در پایان آخرین جمله و یا چیزهای خیلی بهتری که به ذهن شخص خودتون می آد.
با این وجود داستانک زیبا و دل چسبی بود.!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد