مش حسین آقا، رفته بود از ده بالا چند تا کاغذ و قلم گرفته بود. گیر داده بود که ننه اقدس بهش حساب یاد بده، بهونشم این بود که خودش بره و شیر گاوها رو بفروشه. می گفت: اگر خودم بفروشم، دیگه نمی خواد به دلال ها پول اضافی بدم. نیمه های شب وقتی از خواب پا شدم، دیدم مش حسین آقا داره زیر لب یه چیزی زمزمه می کنه و می نویسه : صد و پنجاه لیتر، صد و پنجاه و یک لیتر، صد و پنجاه و دو لیترو ...
امروز به جای صدای خروس با داد و بیداد ننه اقدس از خواب پا شدم. گویا مش حسین آقا داشت کاغذای دیشبُ به خورد گاوها می داد؛ می خواست شیرشون زیاد شه
اینم یه راهی واسه خودش
یه سری موزیک پخش می کنن یکی هم مثل این بنده خدا کاغذ به خورد گاوش میده
این داستانک فقط در اولین کلمه خود، شخصیت اصلی داستان را معرفی می کند.
این خیلی خوب است.
در مجموع، موضوع عمیق و جالبی است و مثل بیشتر داستان های سعید آقایی باز هم درگیری «یک آدم تنها» است با «خودش» که این «خود» این بار در گاو حلول نموده است.
ولی نمی دانم چرا هرچه سعی می کنم نثر عامیانه آن به دلم نمی نشیند. شاید اگر نثر آن عامیانه نبود پخته تر می شد.
سلام خدمت علی آقا
سعی کردم عامیانه ننویسم ولی حال و هوا و فضای داستان منو به این سو کشوند...
ممنون