داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

شروع

سلام  

از اینکه من رو هم دعوت کردید تشکر می کنم . 

 

 

 

 

نمایشگاه الکامپ و عاشقی 

اولین نظر که دیدمش عاشقش شدم . همیشه می گفتم عشق با نگاه اول بی معنی اما حالا خودم گرفتار شده بود . 

 

با ۳ تا از دوستان رفتیم نمایشگاه الکامپ خیلی شلوغ بود یکی دو تا سالن رو گشتیم اومدیم سالن ۳۸ گشتیم و گشتیم تا رسیدیم به غرفه سونی همون جا بود که دیدمش قلبم شروع کرد به تالاپو تولوپ پاهام سست شد نمی خواستم دیگه از اونجا برم اما چاره ای نبود چهار پنج دفعه به بهانه های مختلف اومدم پیشش بسوزه پدر عاشقی هر بار که میدیدمش می خندید منم بیشتر عاشقش می شدم خیلی خوشگل بود اما حیف حیف که.......................................  

 . 

. خانم مسئول اون غرفه انقدر از خصوصیاتش گفت که من بیشتتر بیشتتر عاشقش شدم وقتی حرف می زد من نمیتونستم ازش چشم بردارم اما بازم حیف و صد حیف که من پول نداشتم بخرمش عجب لپ تاپی بود مبارکه صاحابش حالا من باید همش حسرت بخورم بسوزه پدر بی پولی و عاشقی. 

نظرات 2 + ارسال نظر
هپلی شنبه 9 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 11:29 http://dastanak.net

- برای داستانک خیلی طولانیه

- تقریبا آخرش رو هم میشه حدس زد




===================
ما هم خوشحالیم که شما دعوت شدید

سلام


ممنون از راهنمایی.



درست میشه اولشه. بازم ممنون

هپلی شنبه 9 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 12:32 http://dastanak.net

با بچه ها رفتم ببینمش

چند جا رو گشتم تا پیداش کنم

وقتی از دور چشمم به جمالش روشن شد ٬ قلبم تالاپ تولوپ میکرد ٬ پاهام سست شده بود ...

چند نفر دیگه هم واسه دیدنش اومده بودن

نمیتونستم چشم ازش بردارم

پدر عشق و بی پولی بسوزه

عجب چیزی بود آخرین مدل لپ تاپ سونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد