داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

هنوز خدا هست .

مادر مریض شده بود . دارو نبود . مُرد . بابا رفته بود دنبال شیر خشک . نبود . برگشت. ترسیده بود پسرش بمیرد .

*
دخترش گریه نمی کرد . چشم باز نمی کرد و سینه های پرشیر راویه را نمی مکید .راویه گریه می کرد .گریه می کرد و پژمرده می شد .باید  خو می کرد به تنهایی . هفته ای می شد از مردش خبر نبود .

*
بابا پسرش  را داد راویه .تا شیر دهد .شاید فردا راویه و بابای پسر بروند مصر .آن جا غذا هست .امید هست .شاید این بچه زنده بماند . شاید روزی برگشتند غزه .


÷÷÷÷÷÷÷÷÷

پ.ن:۱.دعوت از همه ی داستانک نویسان برای دفاع از غزه

۲.اسباب کشی وردپرسی متیل


نظرات 1 + ارسال نظر
مشتی دل یکشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 22:31

خوشحالم که یکی مثل من هست که قدری واسه بچه های غزه نگرانه!خدا قوت...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد