وقتی می خواست دنیا بیاید همه منتظر بودند، گریه کند. مانند همه ی دیگر، اشک بریزد از این همه رنج که در آینده باری خواهد شد روی دوش هایش. ولی در لحظه ورودش به دنیا خندید. پزشکان او را غیر طبیعی خواندند.
سال ها می گذرد واو در حالی که به سفیدی روپوش های تیمارستان عادت کرده، هنوز به دماغ عمل کرده ی پیرزن زائو؛ حلقه بدل زن همسایه، زیب باز شلوار پدر و خلقت ناخوانده خود می خندد.
آفرین. کلی خوشمان آمد.
«مانند همه ی دیگر، اشک بریزد از این همه رنج که در آینده باری خواهد شد روی دوش هایش.»
یک جملهی پخته و سنگین که در عین حال، خیلی هم سلیس و روان است و قلمه سلمبه نیست.
اما خودمانیم، کیست که به «دماغ عمل کرده ی پیرزن زائو» نخندد؟
بهتر باشید. التماس دعا.
ممنونم
محتاجیم آقا علی
در ضمن اشکالای قبلب رو تا تونستم اعمال کردم
بسم الله. سلام. نماز روزه ها قبول. داستانک جالبی بود سعید خان. قابل دونستید وبلاگ مشترک مورد نظر رو هم لینک کنید. من شما را لینک کردم. موفق باشید.