بال نمیزنم .. اما اوج میگیرم ...
سرو صدایمان مرداب را پر کرده ... جیغ و داد و خنده ...
شاد و زنده میروم و میایم ..
مرداب زیر بال هایم و اسمان در مرداب ...
شیرجه میزنم توی اب و .... خیلی خوشمزه است ... دوباره اوج میگیرم ...
تیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر...!
هول میشوند همه ...
صدای بال های یک دسته پرنده ی وحشت زده چرت مرداب را پاره میکند .....
کودکی با شادی میخندد و دست میزند ...
بین نیزار افتادم و میبینم که همه میروند و از زمین و ادم هایش دور میشوند ...کسی منتظرم نمی ماند ....
سگ به رویم میخندد ..تیر خلاصی را میزند با دندان هایش ...
توی کیسه ی شکارچی میافتم..
و
دنیا تمام میشود .
سلام
خوشحالم که بین شما هستم :)
سلام همسایه
از اینکه داستانکت رو میخونم خوشحالم
ولی یه نقد کوچولو !!!!
فضا سازیت خوبه ولی کلا طولانیه
خلاصه تر هم میشه گفت
سلام.
ممنون
خوش آمدین
علامت سه نقطه « . . . » جزء علائم نگارشی است. نباید به جای آن دو نقطه . . یا چند نقطه بگذارید.
به نظرم بهتر است این نوشته را «شعرک» بگذاریم. فیالواقع بیشتر جنبهی شاعرانه و توصیفی دارد تا روایت و داستان.
خیلی خوب بود لذت بردم . تصویر سازیتون عالی بود. و انتخاب جمله ها واقعا به جا بودند.
موفق باشید.
موفّق باشی عزیزم.
منم میگم یه کم خیلی احساسی بود تا داستانی
:)