(یک داستانک از سهیل میرزایی)
دخترم، به بابا سلام کن.
گربه چند لحظهای خیره به مرد نگاه کرد. از تخت خواب پایین پرید. به سبد خواب جدیدش رفت.مدتی توی آن جا به جا شد. در آخر پشتش را به آن ها کرد و خوابید.
زن موهای مرد را نوازش کرد: بهش حق بده عزیزم. تو الان سر جای اون خوابیدی!
====================================================
سلام سهیل جان.
راستش اینجا رسم بر این است که هر کسی داستانکهای خودش را بنویسد. برای این دفعه من داستانک شما را در اینجا قرار دادم. ولی زحمت قرار دادن داستانکهای بعدی با خودتان. لطفا آدرس ایمیلتان را در بخش نظرات قرار بدهید تا دعوتنامه برایتان ارسال شود. شماره تلفن من را که دارید(اگر یادتان باشد با هم تلفنی صحبت کردیم). اگر مشکلی بود تماس بگیرید.
شماره تلفن دفتر بلاگاسکای : ۷۷۶۱۶۳۰۵
قشنگ بود ولی یه جوری بود نمیدونم شاید تصور گربه توی رختخواب رو دوست نداشتم. شاید...
ایده خوبی داشت.
موفق باشید.
سلام دوست عزیز.انصافا یکی از بهترین مینیمالهای سهیل عزیز را گذاشته اید،داستانک خوبی است وتقریبا با اصول مینیمال همخوانی زیادی دارد.از آشنائی با شما بسیار خوشوقتم. زنده باشید.
سلام
من هم داستانک بزارم ؟؟
اگر داستانک مینویسید ادرس ایمیلتان را در بخش نظرات قرار دهید تا برایتان دعوتنامه ارسال شود.
sepide_sun63@yahoo.com
ممنون
برایتان دعتنامه ارسال شد. به آدرس ایمیلتان مراجعه کنید. در صورتی که مشکلی داشتید با ما تماس بگیرید.
منتظر داستانکهای زیبای شما هستیم.
موفق باشید