پسرک گیج بود نمیدونست که به سمت ماشین مدل بالایی که میدید بره یا نه یه نگاهی به جیبهاش انداخت امروز فقط ۳۰۰ تومان کار کرده بود و این پول کافی نبود تا از سرزنش «آقا» در امان بمونه.
مردد با گاههایی آهسته به سمت ماشین مدل بالا رفت اون چیزی رو که چشمهای معصومش میدید باور نمیکرد. به یاد حرف «آقا» افتاد که با تندی بهش گفته بود سمت ماشینهای مدل بالا پیداش نشه. حالا منظورشو خوب میفهمید راهش رو کج کرد و به سمت خونه رفت.
امشب میتونست به خاطر ۳۰۰ تومان کار کردن از خودش دفاع کنه. سعی کرد تا خون تصویر «آقا» رو پشت فرمان ماشین مدل بالا فراموش نکنه.
سلام سعید
سلام زهره
سلام نرگس
انگار عاشق رمان و داستان هستید.... به هرحال موفق باشید..
من عاشق رمان هری پاترم (هرچند که کمی بچه گانه و داستانش بسیار تخیلی و سطحی است!!!)
بگذریم.
موفق باشید. (بیش از پیش)
علی یارتان (تا همیشه)
سلام خوب منم هری پاتر رو خیلی دوست دارم هم داستاناشو هم فیلم هاشو واقعا جالبند و خوشحالم که با هم هم عقیدهایم
سلام زهره خانم
به وبلاگ داستانک خوش آمدید. منتظر نوشته های خوب شما هستیم. امیدوارم در تمام مراحل زندگی (بخصوص داستانک نویسی) موفق و ثابتقدم باشید.
سلام از خوشامد گوییتون ممنونم
سلام علیکم
خیلی خوشآمدید.
برای اجتناب از غلطهای املایی، بهتر است ابتدا داستان را داخل یک برنامهی تایپ (مثل ورد یا نتپد) تایپ کنید و بعد بیاورید اینجا.
گامهای آهسته تا خونه تصویر آقا
التماس دعا.
سلام از راهنماییتون واقعا ممنون
موفق باشید
باسلام
کمی تا قسمتی گنگ است مشخص نمی شود که شخص و آقا گدا هستند یا نه
خون یا خونه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام کمش غلط املایی داره منظورم خونه است
من گیج شدم متوجه منظور داستان نشدم. نمیدونم شاید بهتر بود یه کم واضحتر توضیح بدین منظور از خون تصویر چی بود؟؟