داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

غول

یه گوشه کز کرده بود و عروسکش هم بغلش بود. رفتم پیشش نشستم و عروسکش رو ناز کردم.

گفت: می‌دونی به چی فکر می‌کنم؟

گفتم: آره، می‌دونم.

گفت: خب،‌ چی فکر می‌کنم؟

گفتم: فکر می‌کنی ما غولیم و فقط تو آدمی و هر کاری که بکنی ما می‌فهمیم حتی اگر اونجا نباشیم.

دستم رو پس زد و عروسکش رو محکم بغل کرد. گفت: آره، از کجا می‌دونی؟

گفتم: آخه ما غولیم.

نظرات 5 + ارسال نظر
آسمان من دوشنبه 3 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 18:35 http://www.bilas.blogfa.com

خیلی خوب نوشته بودید

محمد سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:28 http://www.sanyeha.blogfa.com

تصویر سازی خوبی داشت. یه حس نوستال داشت که واسم جالب بود. خوب ما هممون یه روزی جای اون آدمه بودیم، حتی تجربه ی عروسک بودن رو هم داشتیم.
زیبا بود...

محمد سه‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:32 http://www.sanyeha.blogfa.com

تصویر سازی خوبی داشت، شاید بهتر باشه بگم یه حس نوستال! همه ی ما یه روزی جای اون آدمه بودیم، حتی عروسک بودن رو هم تجربه کردیم. فکر کنم انتخاب سه تا جز داستانتون خیلی خوب بود.
مرسی

نازلی پنج‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 11:13 http://darentezarmojeze.blogsky.com

ایده خوبی بود. نگاه کردن از دریچه کودکان زیباست. فقط آخر داستان کمی بد تمام شده است. البته به نظر من.
موفق باشید.

امین جمعه 7 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:02 http://morpheus.blogsky.com

سلام!
ایده خوبی است. ضمن اینکه نگاه طنزآلود و زیبایی از دریچه نگاه کودک به دنیای ما آدم به اصطلاح بزرگها شکل گرفته است.
اما به نظر من تمام جمله های دیگر این نوشته فقط برای آن آمده اند که این جمله : فکر می کنی ما غولیم.... گفته شود. منظورم این است که اگر درباره گفت اول و گفت آخر که از زبان کودک گفته می شوند کمی بیشتر کار می کردید ایده پرمایه شما پخته تر و زیباتر از این که هست می شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد