:راستشو بگو تا حالا چند بار عاشق شدی؟
- خوب من عاشق دخترایی هستم که سرشون می زارن رو شیشه عقب ماشین و بیرون رو نگاه می کنن، درست موقعی که بابا مامانه هواسشون نیست، من عاشقش می شم.
: بعدش، بعدش چی می شه؟
- خوب اینقدر دختر خانوم رو نیگا می کنم تا ماشین دور می شه و من دیگه نمی بینمش
: بعد میری دنبال ماشین دیگه؟
- نه دوباره می گردم دنبال یه دختر تنهایی که پشت ماشین سرشو گذاشته رو شیشه و بیرون رو نیگا می کنه
: بعد دوباره تو عاشقش میشی؟
- نه این بار اون دختره هستش که عاشق من شده
می دونی دلم واسه ی دختر می سوزه،حتما باباش داره سرش غر می زنه که چرا مجبورش کرده خیابونو دوباره دور بزنه...
www.minifictions.blogfa.com
سلام
عالی بود
فکر کنم برای عامیانه نوشتم بهتره که جزئی از جمله رو حذف نکنیم. مثلا « را » که در لهجه تهرانی میگیم: « رو »
بیرون رو نگاه . . .
خیابون رو دوباره . . .
به جای اون کسره هم بهتر بود اینطوری مینوشتی:
بابا مامانه . . .
یه نظر دیگه هم دارم برای اینکه ثابت کنم ۱۰ بار داستانت رو خوندم:
در پاراگراف آخر، بنویس: لابد باباش داره سرش داد میزنه. . .
نه آخه باباش . . .
التماس دعا !
سلام علی آقا تا جایی که تونستم اصلاح کردم
سپاسگذارم.
انتقادپذیری شما من را سرذوق آورد. آفرین.
راستی یه چیز دیگه. اول سطر گوینده علامت ـــ بگذار
اول سطر جوابگو علامت : بگذار
التماس دعا.
ایده شما بینظیر بود. واقعا لذت بردم.
موفق باشید.
سلام!
ایده بسیار دل نشینی بود.
شخصیت داستان به شکل دلنشینی از خود راضی است و به نتیجه شیوه عمل خود بسیار مطمئن. ضمن اینکه شاید این شیوه ملاقات بارها برای بسیاری از ما اتفاق افتاده باشد که از قضا هیچکدامشان به دیدار دوباره ختم نشده اند. از این نظر, داستان شما به رویایی شیرین جامه عمل می پوشاند یا حداقل کسی پیدا شده است که از نتیجه آن مطمئن است.