داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

پیرمرد و دریا

 

همان طور خیره شده بود به دریا
 اصلا پلک نمی زد
 هر روز غروب وقتی از ماهیگیری برمی گشت ٬ همین جا می نشست و فکر می کرد
 با خودش حرف میزد !


- آخه چرا ؟
این همون دریاست که من با ماهی هاش شکم مادر و خواهرم رو سیر می کنم
دریایی به این بزرگی و آرومی چرا میون این همه ماهیگیر فقط پدر من رو کشید تو خودش

بیچاره انقدر کارکرده بود که قیافش چند سال از سنش پیرتر شده بود


یک سال بعد پیرزنی همان جا خیره به دریا شده بود داغ شوهر و فرزند بدجوری ته دلش سنگینی میکرد .

نظرات 5 + ارسال نظر
سحر شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 14:35 http://sahar.blogsky.com

در نظر اول استفاده از رنگ تو ذوقم خورد اما دوباره که خوندمش به نظرم استفاده‌ی جالبی از این امکان بود. به خصوص انتخابش برای اون جملات که نقل قول افکار شخص بودند.

من خودم با رنگ بندی مخالفم

ولی این دفعه بنظرم لازم بود

ممنون از نظرت همسایه

سعید شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 14:36 http://Www.minifictions.blogfa

ببخشید هپلی جان ولی موضوع داستانکت خیلی کلیشه بود

شما ها هم منو با این کلیشه کلیشه گفتنتون کشتین

چرا فکر میکنین هر چیزی که قبلا باهاش مواجه شدین الان کلیشه شده ؟

من توی داستانک بیشتر با اصل غافلگیری موافقم ٬ بقول علی اشرفی ضربه نهایی

حالا اگه آخر داستانک من قابل پیش بینی بود و بعد از ۲ خط اول تونستی حدس بزنی حق با شماست

سهیل میرزایی شنبه 1 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 18:53 http://soheilmirzaee.blogfa.com

سلام
کار قشنگی بود.
نقطه گذاری و ویرگول به جا اساس کار نویسنده ست.
هم چنین ؟ و ! و....
خط سوم بعد از هر فعلی (.) می خواد و بعد از فکر می کرد (و) می خواد.پاراگراف قرمز هم یه باز بینی کنید.
امیدوارم ناراحت نشده باشی

سلامت باشی همسایه

نرگس یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 12:27 http://golaab.blogsky.com

آخر داستانکت که قابل پیش بینی نبود. از نوع روایتت هم واقعا خوشم اومد؛ کار خوبی از آب دراومده. فقط یه مطلب، اون‌هم اینکه در قسمت (۱ سال بعد پیرزنی ...)
اگه ( یک) رو با حروف بنویسی به نظرم بهتره.
خسته نباشی.

چشم

علی اشرفی یکشنبه 2 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 19:58


یک نظر غیر کلیشه‌ای برای یک داستان کلیشه‌ای:

باور بفرمایید من دو سه روز دنبال اشکال کار این داستان گشتم. اتفاقا خیلی از نویسنده‌ی آن متشکرم که با نوشتن این داستانک، وجه دیگری از وجوه گوناگون داستان را حداقل برای خود من مشخص کرد، و آن این است که این داستان، آغاز و انجام و حرکت دارد، ولی اصلن اجزای آن به هم مرتبط نیست.
پایان آن غیر منتظره است، ولی به این دلیل که هیچ ربطی به ابتدای داستان ندارد.

این داستان نیست! این فقط یک رخداد است. مثل اینکه بگوییم:
حسن تصادف کرد. یـــا رئیس جمهور برکنار شد یـــا . . .

حالا اینجا خبر این است که:
مردی در دریا غرق شد همانطور که پدرش هم سال‌ها پیش در همان دریا . . .

آیا این داستان است؟

من از دوستان دیگر هم خواهش می‌کنم در این مورد اظهار نظر کنند.

التماس دعا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد