داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

بی سر خر! (زوجی که بچه‌دار نمی‌شوند)

 

توی راه‌پله و دور از چشم‌های مادرم که در آرزوی اولین نوه دودو می‌زد، بغلش کردم و کنار گوشش زمزمه کردم: «بی سر خر! منم مشکل دارم!» نفس‌اش را بیرون داد، دست‌هاش را دور گردنم انداخت و گفت: «مرسی! مرسی که توی این مشکل هم منو تنها نذاشتی!»  

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
علی اشرفی دوشنبه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:19


آقا خیلی تحسین می‌کنیم.

در جمله‌ی اول کاملا خواننده در فضا قرار می‌گیره.

«نفسش را بیرون داد» کاملا این حس را که خیالش راحت شد به آدم القا می‌کنه.

«دستاشو دور گردنم انداخت» کاملا ابراز احساسات و تکیه‌ی یک زن رو می‌رسونه.

در ۵/۲ سطر خیلی موجز و گویا.

التماس دعا.

مرتضی توکلی سه‌شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:23

موضوع این است که خانوم مشکل دارد و آقا می رود آزمایش می‌دهد تا معلوم شود که او هم مشکل دارد؟
بنظرم کمی طول می کشد که آدم متوجه داستان بشود. شاید باید یکی دوبار داستان را بخواند. البته شخصا معتقدم که لزومی ندارد که همه چیز داستان در یکبار خواندن و به‌سادگی برای همه خوانندگان در دسترس باشد. ولی بنظرم روایت داستان باید با یکبار خواندن و برای اغلب کسانی که آن را می‌خوانند(در هر سطحی از معلومات که هستند) قابل درک باشد و دوباره خوانی صرفا جهت پی‌بردن به لایه های پنهان داستان و مضامین معنوی و تفکرات نویسنده باشد.
شاید چند کلمه بیشتر می‌توانست روایت داستان را برای خواننده عامی مثل من روشن‌تر کند.

درست است. پلات داستان همینه.
من بیشتر می خواستم حس و فضای ماجرا با این نوع نوشتن منتقل بشه تا پلات داستان. شاید در این مورد زیاده روی کردم. اما همیشه فکر می کنم هرچه ظرف کوچکتری برای روایت برداریم بیشتر مجبوریم به فرم آن توجه کنیم. فرم داستانگویی و فنون آن در رمان ها از بس ظرف رمان بزرگ است خیلی دیده نمی شود و بیشتر با پلات و افکاری که در آن رمان مطرح شده سر و کار داریم اما فکر می کنم داستانک بیشتر باید به فرم ماجرا بها بدهد تا پلات ماجرا.
البته من واقعا فکر نمی کردم و نمی کنم این داستانک گنگ باشد. اما خب همه ی ماجرا رو هم نگفتم چون مساله ی اصلی برای من همون حس تنهایی زن و حمایت و همدردی مرد است. زن اول تنهاست و ترسیده بعد مرد خیالش را راحت می کند و از تنهایی درش می آورد.
شاید نباید اینها رو می گفتم اما می خواستم بگم برای من منتقل کردن این مهم بود.
ممنون به خاطر نظر دقیق تون.

مرتضی توکلی چهارشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 23:14

ببخشید آقای نیری. یک سوال بی‌ربط: چرا داستانک‌های من را نقد نمی‌کنید؟ شاید هم بنظرتان نکته‌ای که قابل نقد کردن باشد در داستانک‌های من پیدا نمی‌شود که البته این دلیل کافی‌ای برای نقد نکردن است.
سرافراز باشید

من واقعا به اسم نویسنده ها برای نظر نوشتن روی داستانک هاشون نگاه نمی کنم. بیشتر وقتها یک داستانک را می خوانم و حس می کنم باید براش یه چیزی بنویسم و می نویسم. زیاد ربطی به خوش آمدن یا نیامدن ام از آن داستانک هم ندارد. بعضی اوقات هم به خودم گفتم باید بیشتر راجع به این داستانک فکر کنم و بعد یه چیزی بگم. اما مقدار زیادی هم به تنبلی من برمی گردد (که حتما باور نخواهید کرد!).
درضمن این یکی دو هفته ی اخیر سرم برخلاف چند ماه اخیر شلوغ تر شده و زیاد فرصت نمی کنم با حوصله و فرصت به اینترنت سر بزنم. اما بی تعارف اگر شما هم نمی گفتید من قصد داشتم روی داستانک هایی که نظر نگذاشته ام هم در آینده ی نزدیک نظر بذارم. البته قسم نخورده ام راجع به همه ی داستانک ها نظر بدم (همون طور که دیگران هم قسم نخورده اند!).
حتما در چند روز آینده راجع به داستانک های شما نظر می دهم.
برقرار باشید

سحر جمعه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 15:13

مختصر و مفید، سوژه‌رو هم خراب نکردی.
هم حرفتو زدی هم حستو القا کردی.

سعید شنبه 20 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 13:01

اگه نظر دوستمون نبود من یکی تا صد سال متوجه داستان نمی شدم.
در ضمن اهل کتاب خوندن هستم و فوق لیسانس...

من فکر می کنم یه خورده بیش از حد معمول گنگه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد