هر روز صبح جلوی آینه میایستاد و از پشتِ کفِ خمیر دندان و موییهای مسواک بیست بار تکرار میکرد: «من رئیس اداره میشوم!» وقتی سر ماه از سر پستش تکان هم نخورد به کتاب مراجعه کرد و با دستهای لرزان کتاب را ورق زد و ورق زد تا ناگهان به این جملات جادویی رسید که فراموششان کرده بود: «درونتان را از نفرت خالی کنید و به تمام مردم دنیا عشق بورزید.» جلوی آینه رفت تا ذکر جدیدش را تمرین کند. کاغذ قبلی را برداشت و کاغذ جدید را گوشهی آینهی دستشویی فرو کرد. یکبار از نظر گذراند: «من همهی مردم دنیا را دوست دارم و برای رسیدن آنها به آرزوهایشان دعا میکنم.» چند دقیقه ساکت ایستاد و نگاه کرد. کاغذ را برداشت، پاره کرد و توی سطل آشغال کنار پایش ریخت.
آقا کلی حال کردم. این کتابهای «روش موفقیت» هم دیگه شورش رو درآوردن.
فقط عبارت اضافی به نظرم زیاد داره مثل:
ورق زد و ورق زد ناگهان به این جملات جادویی و . . .
یا بهجای «برداشت پاره کرد توی سطل آشغال کنار پایش ریخت» بهتر بود مینوشتی «دور انداخت»
به نظرم میشد خیلی خلاصهتر باشه تا داستانک غلیظتر و اسیدیتر بشه.
اگه تونستی یه حد وسط برای خیلی کوتاهنویسی و خیلی درزانویسی پیداکنی! (:
ممنون. البته من به وضوح از انتقاد به این نوع کتاب ها خودداری کردم و موضعی نگرفتم. می شود مشکل از همین شخصیته باشه تا این نوع کتابها. شخصیتی که از دیگران متنفر است و به همین خاطر جاه طلب است. البته این فقط یه تفسیر است. تا خود داستان چه گفته باشد!
"ورق زد و ورق زد" اضافی نیست به نظرم. می خواستم مقدار زمانی که دنبال دلیل عدم موفقیتش صرف کرده رو در کمترین جملات نشون بدم. درضمن می خواستم با تصویر "با دست لرزان ورق زدن" جفتش کنم که یک تصویر واحد و بدون اضافات ازش به دست بیارم.
و اینکه به جای آن سه جمله یک جمله ی"دور انداخت" بیارم آیا به نظرتان اصلا این جمله تکراری نیست؟ به نظر من هم تکراری ست هم داستانی نیست. هزار جور "دور انداختن" داریم! دور انداختن این کاغذ در این داستان به این صورت است و در داستان دیگری ممکن است به صورت دیگری باشد اما همه ی آن اکت ها را می شود در زیر عنوان کلی "دور انداختن" جمع شان کرد. من به جای گفتن دور انداختن آن را نشان داده ام.
درضمن فکر نمی کنم ۱۴۸ کلمه برای فرم داستانک زیاد باشه!
منظورم از طولانی بودن داستان لزوما تعداد زیاد کلمات نیست. مثلا یک جوکی در همین وبلاگ نوشتهام با عنوان «استخدام سرجوخه» که فکر کنم کلمات آن خیلی زیاد باشد ولی داستانک طولانیای نیست.
در مجموع از توضیحتان راجع به «دور انداختن» قانع شدم.
ممنون. فهمیدم منظورت را. و تا جایی که عقلم و فنم(!) می رسید کمش کردم.
ممنون.
جسارتا عرض کنم که ۱۴۸ برای داستانک زیاد است. البته خودم خیلی به قانون ۵۵ کلمه معتقد نیستم ولی بنظرم داستانک بهتر است در همین حدود و یا کمی بیشتر سیر کنه.
راستی این داستانک کمتر از این که گفتی هست. بازنویسیاش کردی یا من درست نشمردم؟
ممنون. به نظر من خیلی تعداد کلمات ملاک نیست. توی تعریف داستان کوتاه و داستان بلند و رمان هم یک سری اعداد و ارقام میگن اما هیچ داستاننویسی نمیاد داستانی رو که نوشته با اون اعداد بسنجه. ملاک داستانک بودن داستانک برای من بیشتر اون نگاه مینی مال و تک مضمونی و شسته رفته بودن کار است. البته نه اینکه تعداد کلمات اصلا مهم نباشد و هرچقدر بنویسیم بازم داستانک باشه! نه!
درضمن بله! این داستانک رو خلاصهترش کردم. الان شده ۱۳۱ کلمه. دیگه بیشتر از این نتونستم کمش کنم. حس کردم بیشتر از این به خود داستان آسیب میرسه و چیزی از مضمونش کم میشه.
فکر نکنم احتیاجی به کم کردن داشته باشد. اگر اصل داستانک را بر سریع خوانده شدن بگذاریم، فکر میکنم این داستانک به حد کافی مختصر و «زودخواندنی» هست.
بهتر شد. فقط یه سوال دیگه دارم: چرا پاراگرافها رو حذف کردی؟
ممنون.
اما از اولش هم کل داستانک یک پاراگراف بود فکر کنم! من فقط دو سه تا جمله رو حذف کردم.
من که این داستانک را فقط بعد از خلاصهنویسی خواندهام و به نظرم خوب است و نمیدانم قبلا که رودهدرازی کردهبودی چطور بود اما الان به نظرم خیلی خوب است.
مضمونش را هم خیلی پسندیدم. به کسی نگو، ولی فکر میکنم به دلیل همزادپنداریام با شخصیت داستانکت باشد که اینقدر خوشم آمده است.