چشمهای سیندرلا پر از اشک بود و بیصدا گریه میکرد. پسر پادشاه همینطور که با عصبانیت دور تا دور اتاق را طی میکرد با صدایی که بیشتر به فریاد شبیه بود گفت:
«همیشه تقصیر رو گردن من میانداختی. الان هم اگه گواهی دکتر نبود قبول نمیکردی که ایراد از توست. خوب نگاهش کن»
و برگه ای را که از عصبانیت مجاله کرده بود پرت کرد روی صورت سیندرلا.
«هزار بار گفتم دست به موشها نزن. مریضی میگیری. ولی گوشت بدهکار نبود. شاید هم از عوارض اون چوب جادوییه. همونی که همیشه پزش رو به خواهرات میدادی»
با عصبانیت نشست روی صندلی و با لحنی تحکم آمیز ادامه داد:«به هر حال پادشاه به یه پسر برای جانشینی احتیاج داره. فرقی هم نمیکنه که مادرش تو باشی یا آناستازیا یا گرزیلا*»
پی نوشت
* آناستازیا و گرزیلا خواهرهای بدجنس سیندرلا هستند
jalebe.va hamin tor shoma midoonestid ke barbi ha ham agar ensan boodand be khatere andameshoon hich vaght nemitoonestand bache dar beshan?
احتمالا مشکل سیندرلا هم از همین نوعه
این داستان از هر مضمون جالب و جدیدی بیبهره است.
ممکن است مثلا تصور کنیم حتی سیندرلا هم که خیلی خوشکل و دلفریب است ممکن است بچهدار نشود؟ خب این که بدیهی است.
یا اینکه آیا این داستانک نگاه جدیدی به یک داستان قدیمی است، با پایانی متفاوت؟ حتی اگر اینطور هم باشد، باز هم خلاقیتی نوینی صورت نگرفته. چند سالی هست که مردم این کارها را میکنند.
درضمن بیان خوبی دارد و خیلی روان خوانده میشود.
التماس دعا !
نقد نقد:
۶ خط اول نقد شما به بیان ضعفهای کار میپردازد ولی خط هفتم جنبه مثبت داستان را بیان می کند.با توجه به تفاوت ۱۸۰ درجه ای موضوع در این دو بخش به نظرم بهتر بود جمله آخرتان را با کلماتی مانند اما، با اینحال، با اینوجود، ولی و امثالهم شروع میکردید. تصور من از کلمه «در ضمن» این بود که در ادامه همچنان ایرادهای کار را خواهید گفت.
آخر داستان را یک تغییر کوچک دادم. ببین بهتر شد یا نه.
شنیدهام در انقلاباتی که منجر به تغییر حکومت از نوع پادشاهی به دموکراسی یا انواع دیگری غیر از پادشاهی شدهاند در این انقلابات زنان حضور موثر و پررنگی داشتهاند حالا میبینم که زنان انگیزهی خوبی داشتهاند که با پادشاهی مخالف باشند.
کدام زنها. سیندرلا یا آناستازیا و گرزیلا؟
نقد نقدت بهجاست. موافقم.
آخرش هم بهتر شد. خیلی بهتر.
باز هم التماس دعا !
آقای اشرفی شما به این دلیل که خودتان قبلا داستانهای از این دست خواندهاید میگویید: «این داستان از هر مضمون جالب و جدیدی بیبهره است.» در حالی که اگر اول این داستان را میخواندید و بعد آن داستان(۱) را میخواندید این جمله را برای آنها به کار میبردید و لابد اگر اصلا داستانی نخوانده بودید این داستان به نظرتان آخر نوآوری بود.
(۱) منظورم همان داستانی است که کفش بلوری سیندرلا سر راه بوده و پای شاهزاده روی آن میرود و دعوایشان میشود و کفشی که منجر به ازدواجشان شده بود باعث طلاقشان میشود.
ببخشید. من این داستان(۱) را نخواندهام اگر نسخهی اینترنتی آن را سراغ دارید برایم لینکش را بگذارید