داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

آرامش یک سرباز

 

 

 سال ها بود که می خواست به لحظه ای که مواد منفجره را در میان دست هایش
 لمس کرد فکر نکند .

 نیمه های شب  عرق ریزان از خواب پرید

 

 درزیر نور مهتابی که از پنجره می تابید کابوس لحظات گذشته دور می شد .

 

 سعی کرد یادآوری آن لحظه را به تاخیر بیاندازد

 

 سعی کرد که دوباره بخوابد

 

 ولی حتی نمیتوانست روی خودش را بپوشاند

 

  دیگر دستی نداشت که ....

--------------------------------------------------------

http://happali.blogsky.com

نظرات 6 + ارسال نظر
سحر یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 14:02

خوبه خوبه

علی اشرفی یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 21:19


فکر کنم آخر داستان را در همان جمله اول لو داده‌ای. البته عیبی هم ندارد.

پیشنهاد: (فکر کنم برای چندمین بار)
با فورمت بقیه تایپ کن. فونتی را که با اون تایپ می‌کنی ما نداریم و در نتیجه با یک فونت مزخرف عربی می‌بینیم.

التماس دعا.

علی اشرفی دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 19:15


۲ تا پیشنهاد دارم:

ــ نظرات مردم رو جواب بده!

ــ نظرات «خوبه» «آفرین» «به ما هم سر بزن» و امثال اینها رو حذف کن.

التماس دعا.

از پیشنهاد هایی که دادی ممنون

-در مورد فورمت و فونت تایپ ٬ من روی چندتا کامپیوتر دیگه تست کردم موردی نداشت ٬ شاید ایراد از فونت فارسی ویندوزت باشه

-نظرات مردم هم جواب میدم ٬ البته قانونی برای جواب دادن و یا حتی تائید نظرات هم وجود نداره ولی در کل نه میشه به همه نظرات جواب داد و نه میشه جواب نداد !!!!
درکل اگه احساس کنم احتیاج به پاسخ داره حتما

از همین الانم از همه دوستان عذرخواهی میکنم که اگه در پاسخ به نظراتشون کوتاهی بعمل اومده

-نظرات دیگر دوستان حتی اگر در حد چندتا نقطه هم باشه برای من قابل احترامه و نشانه ای از خواندن مطلب هستش . بنظر من بی انصافیه که نادیده بگیریم

من ممکنه به همه نظرات جواب ندم ( چون یه چیزه سلیقه ای هستش) ولی تاحالا نشده نظری رو پاک کنم یا تائید نکنم ٬ حتی اگر توهین آمیز باشه (البته اگه ناسزا و فحش باشه پاک میکنم ٬ منظورم غیر ایناس)


درآخر

محتاجیم به دعا

سحر سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 15:09

هم Bold می‌نویسی و هم قلمت Tahoma نیست. درست می‌گم؟ من که اینجوری می‌بینم. تو کامپیوتر من قلمت Arabic Transparent 12 است. در حالی که بقیه با Tahoma 9 و غیر Bold دیده می‌شوند.

اشکان نیری شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 22:51

ایده ی خیلی خوبی داره اما یک مشکل اساسی و مهم داره که همون اول داستان همه چیزش لو میره. تقریبا همون چیزی که بقیه دوستان هم گفتن. البته اگر داستانکی باشه که بر مبنای ضربه ی آخر نوشته نشده باشه این که از همون اول همه چیزش باز و معلوم بشه مشکلی نیست اما این داستانک به وضوح چنین نیست و از آن مدل داستانک هایی ست که آخرشان با یک شوک عاطفی یا تصویری یا هویتی تمام میشه. وجود همین ساختاره که باعث شده با وجود لو رفتن داستان آخرش نویسنده می خواهد با این جمله که "دیگر دستی نداشت که..." شوک عاطفی وارد کند که البته موفق نیست. چون انرژی داستان به پایان رسیده و اصلا این جمله اضافی ست. پیشنهاد می کنم داستانک را یک بار دیگر بازنویسی کنید و این بار بیشتر از مضمون به پرداخت داستان توجه کنید.
موفق باشید.

وقتی یه داستانی لو رفت ٬ لو رفته دیگه

حالا یه مدل دیگه بنویسم چون شما ذهنیت دارین بازهم میفهمین و از بقول خودت ضریه آخر تاثیرگذار نمیشه

زیاد عادت ندارم داستانکی رو دوباره نویسی کنم چون بنظرم مهره سوخته شده

اشکان نیری یکشنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:52

با پوزش مخالفم با شما! از قصه ی شنگول و منگول و حبه ی انگور مشهورتر که وجود نداره. همین داستانی که همه چیزش برای همه لو رفته رو اگه داستان نویسی خوب و جذاب و متفاوت تعریف کنه همه میخکوبش میشن. و اتفاقا ناصر تقوایی توی یه جای فیلم کاغذ بی خط اش همین قصه رو خیلی قشنگ و جذاب تعریف کرده.
البته هر داستان نویسی چیزی رو می نویسه که می خواد بنویسه و منم نمی تونم از شما بخوام چیزی رو که خودتون تمایلی به نوشتنش ندارین بنویسین. اما به نظرم همیشه چگونه گفتن مهمتر از چه گفتن است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد