داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

طوفان نوح ـ روز چهارم

 

چهار روز از توفان می‌گذشت، رعد همچنان می‌غرید، سطح زمین را دریایی فراگرفته بود و باران به‌شدت می‌بارید.

نوع سکان کشتی را به دست گرفته و چشم به دوردست دوخته بود.

از بت‌پرستِ مردد پرسید: آیا هنوز هم در ایمان به من شک داری؟

مرد در حالی که با یک دست بت کوچکش را به سینه می‌فشرد و با دست دیگر دیواره‌ی عرشه را گرفته بود گفت: تو را خدایت حفظ کرده و من را هم خدایم.

نوح خشمگین فریاد زد: افسانه‌ی من جای آدم‌های لیبرال و نسبیت‌گرا نیـســــــــت!

با اشاره‌ی نوح، موجی برخاست و مرد را از کنار عرشه به آب‌های خروشان پرتاب کرد.

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مرتضی توکلی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:07

به جای «افسانه من» بنویس «داستان من». ممکنه حساسیت بعضی ها رو تحریک کنه.
بعد هم اینکه شما نمی‌خواهید دست از سر نوح بردارید. بابا ۱۲۴ هزار پیغمبر!

اولا که: منظورت از بعضی‌ها، کشیش‌های ماقبل تاریخی اروپایی است، یا خاخام‌های صهیونیست یا ؟؟؟

دوم اینکه: حسن افسانه نوح (یا همان به قول شما داستان نوح) این است که یک موقیعت منحصر بفرد برای تفکیک حق و باطل را پیش روی ما قرار داده.
در این وبلاگ تقریبا این یک موضوع مشترک شده.

از این گذشته، موافقید راجع به جرجیس پیامبر داستان بنویسیم؟

فروز پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:16

یه طورای افسانه نوح هم به نسل کشی مهر تایید می زنه.

ببخشید شاید به صلاح بود نظر شما را حذف کنم.

به قول «مرتضی توکلی» این تعبیر شما ممکنه حساسیت بعضی‌ها رو تحریک کنه.

ضمنا وقایع طبیعی مثل سیل و زلزله و سونامی و امثال اینها زیر عنوان نسل‌کشی در تاریخ بشریت منظور نمی‌شود.

امین پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:28 http://morpheus.blogsky.com

سلام
داستان نوح برای من همیشه یادآور سگ اصحاب کهف نیز بوده! و انتهای داستانک شما به شدت باعث شد که به مزیت سرسپردگی ایمان بیاورم که از سگی مردم می سازد و در مقابل لیبرال مسلکی آن بت پرست او را به دنیای زیرزمین(دوزخ) می فرستد(درباره اینکه حقش بود یا نه که باید بگیریم که بله حتماْ چرا که نه! یا پس چی؟)

اشکان نیری شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 22:20

به عنوان یک جوک یا لطیفه قابل قبوله اما به عنوان یک داستانک نه! چون کاملا ساختار یک لطیفه (punch line یا همان جمله ای که آخر همه ی لطیفه ها می آید و خنده را به دنبال می آورد.) را دارد. البته ساختن لطیفه هم برای خودش هنری است.
شاید تنها دلیلی که بتوانم برای این ادعای خودم بیارم همون پانچ لاین "افسانه‌ی من جای آدم‌های لیبرال و نسبیت‌گرا نیـســــــــت!" باشد. اگر این جمله را برداریم چیز جدیدی در این داستانک نیست. من تصور می کنم همین باعث شده که جمله ی آخر فقط و فقط نقش خنده آفرینی به سبک لطیفه ها را بازی کرده است و نه بیشتر.
موفق باشید

آقـا خیلی مورد جالبی را اشاره فرموده‌اید. مدتی است که من با خودم کلنجار می‌روم که چرا اصولا داستانک‌ها ماهیت تلخی دارند؟
و جوابی هم که به خودم می‌دهم این است که اگر پایان داستانکی بامزه باشد که می‌شود جوک!
و بعد با خودم می‌گویم که اصولا همه‌ی جوک‌ها داستانک هستند.
نمی‌دانم این مونولوگ که با خودم دارم به نتیجه درستی رسیده یا نه، اما این که شما این داستان را یک جوک می‌دانید به نظر مصداقی بر این مدعا است.

راجع به اینکه «حرف جدیدی هم ندارد» با شما موافق نیستم.

التماس دعا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد