داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

 

مامان ٬ می خوام برم ببینم آخر رودخونه کجاست ؟ میدونی ٬ مدت هاست توی این فکرم که آخرش کجاست و هنوزم سر در نیاوردم . فکر کنم آخرشم خودم باید برم آخرشو پیدا کنم و ببینم چه خبره

مادرش خندید و گفت

من هم وقتی بچه بودم ، خیلی از این فکرها می کردم ٬ رودخونه که اول و آخر نداره ؛ همینیه که هست ٬ همیشه جاری و به هیچ جا هم نمی رسه

---------------------------------------------------------------

http://happali.blogsky.com

نظرات 6 + ارسال نظر
هــ ـرمــ ـس چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:41 http://hermes.blogfa.com

کمتر کسی توی خیابان دیده می شد به جز تک و توک زن و مردی که دستهایشان را دور کمر یکدیگر انداخته بودند و داشتند از خیابان رد می شدند، یا یک مشت آدمهای لات که...

بقیشو توی سایتم بخون!

منتظــرم...

پیمان چهارشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 15:22 http://tmesletanhaee.blogfa.com

سلا م دوست عزیزم . نوشته هاتون همیشه زیباست . ممنونم که بهم سر میزنین . قسمت دهم داستانم رو آپ کردم . خوشحالم میشم بخونی و نظر بدی . راستی لینکت کردم
یا علی

علی اشرفی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:09

خوب بود.

تاثیر یک آدم بزرگسال از روزمرگــی.

پیشنهاد: «ش» را از آخر «مادرش» حذف کن: مادر خندید و گفت: . . .

راستی! چرا عنوان ندارد؟ مثلا: «همیشه جاری» یــــــا «آرزوی بچگی»


در ضمن به نظر می‌رسد مواقعیکه در word تایپ می‌کنی کم‌ایرادتر و راحت‌تری.

در اون موارد هم یک بار متن را در Notepad کپی کن و دوباره بیار تو وبلاگ تا همین فورمت خودمون رو به خودش بگیره. ببخشیدها!

التماس دعا.

من توی ورد تایپ نمیکنم !!

مرتضی توکلی پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 01:17

نمی‌دونم چرا این روز ها همش یاد صمد بهرنگی می‌افتم.
البته این نقد نیست. نوشتم که بدونی قصه‌ات آدم رو یاد ماهی سیاه کوچولو می‌اندازه.

دقیقا منظورم همون بود

علی اشرفی شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 21:46

ببخشید فکر کردم تو ورد تایپ می‌کنی.

پس یه قاعده رو پیشنهاد می‌کنم رعایت کنی: قبل از ویرگول و نقطه و علامت سوال و اینطور چیزهای «اسپیس» نزن که یه وقت اول سطر با ویرگول یا نقطه شروع نشه.

ببخشیدها! من چون حرفه‌ام اینه، یه خورده مته به خشخاش می‌ذارم.

التماس دعا.

اشکان نیری شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 22:12

سلام آقای هپلی،
ببخشید که رک میگم. این داستانک چیزی به قصه ی اصلی که همون (ماهی سیاه کوچولو) باشه اضافه نکرده پس ضرورتی برای نوشته شدنش وجود نداره. وقتی یک قصه یا ضرب المثل یا داستان مشهور رو بازنویسی می کنن که یا حرف جدیدی داشته باشن یا بخوان پرانتزی در مفاهیم ارائه شده باز کنن و مثلا اونو به طنز بکشن و... . داستانک شما بیشتر به قول رادیو تلویزیونی ها "فرازی!" از قصه ی ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی است. امیدوارم ناراحت نشوید.
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد