ـ ببین عقدهایها دارن جنازهی پیرمرد بدبختو هم به اسم خودشون سند میزنن... ببین!
ـ زشته... ولشون کن... الان زشته... باشه بعد از مراسم!
ـ بعد از مراسم چی؟
ـ الان شگون نداره بگم... زشته... به اسم بابامه مراسم... واسه اون زشت میشه... باشه بعد از مراسم... بیا بریم تو سایه وایستیم... مخام داره میترکه!
۱. ببخشید جنازه رو سند میزنن یعنی چی؟
۲. ببخشید اون آقا بعد از مراسم چی؟
۳. چی شگون نداره؟
۴. قایم کردن مضمون داستان، باعث میشود خواننده سر کار برود و به فهم خود شک کند و مجبور شود داستان را چندیدن بار بخواند.
۵. از آنجا که چند بار تا به حال از «لایههای داستانی» در «نظر»هایتان استفاده کردهاید، عرض میکنم که در این داستان، مضمون را در لایههای خیلی عمیق دفن کردهاید، آن هم نه به خاطر پیچیدگی مضمون و یا خیلی ارزشمند بودنش، بلکه ظاهرا مضمون خیلی دمدستی بوده و خواستید اینطوری آن را در اعماق دفن کنید تا در بلندمدت نزد خواننده به الماس تبدیل شود، غافل از اینکه احتمالا فسیل میشود!
۶. ببخشید تند گفتم. چند جمله بیشتر، کمی مشروحتر. تا حدی که آدمهای دیپلمه بفمند! منتظر بازنویسی داستانکتان میمانم.
التماس دعا!
نه تند نبود. ممنون از تذکری که دادی. داستان پیچیده ای نیست در نظر خودم. ساده ست. چند تا ورثه ای که با هم اختلاف دارن و سر مراسم پدرشون با روضه خوان مراسم هماهنگ می کنن که نقش خودشون رو توی نگهداری پدر مرحوم شون بیشتر جلوه بدن.
فکر کنم ترسیدم بیش از حد رو و سطحی بشه شایدم چون مساله ای بود که برای خودم اتفاق افتاده بود از واضح مطرح کردنش ترسیدم.
در اولین فرصت بازنویسیش می کنم.
ممنون
خیلی مبهم بود. من که متوجه قضیه نشدم، تا این که پاسختان به اشرفی را خواندم.
آقــا ! اینقدر سر لحاف ملا با هپلی دعوا نکنید.
آقــا ! بازنویسی این داستانک چی شد؟
آقــا ! داستانکت راجع به موضوع مشترک (زوجی که بچهدار نمیشن) چیشد؟
آقــا ! چرا دیگه داستانکها رو نقد نمیکنی؟
آقــا ! التماس دعا !