داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

اتـومـاسیـــون

 

بعد از هفته‌ها از مأموریت برگشت. در آپارتمان را که باز کرد، چراغ راهرو اتوماتیک روشن شد. دست‌نوشته‌ی همسرش را روی ْآینه دید:

 

 

«مایکرو تازه تعمیر شده،‌ ماشین ظرفشویی هم خریده‌ام. هماهنگ کرده‌ام مستخدم هفته‌ای یکبار برای شستن ظرف‌ها و لباس‌ها بیاید. (خودش کلید آپاتمان را دارد).

«با شرکت خدماتی قرارداد بسته‌ام هر شش ماه لوله‌کشی و پنجره‌های بیرونی را چک کنند.

«درخواست طلاق را برایت ایمیل کرده‌ام، جاهای خالی‌اش را پر کن و برای وکیلم فوروارد کن. همه‌چیز مرتب و منظم است.

 

«راستی! اتوماسیون در مورد بچه‌ها جواب نمی‌دهد، گذاشتمشان مدرسه شبانه‌روزی.

موفق‌باشی ـ همسرت»

 

نظرات 4 + ارسال نظر
لیلا جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 21:00 http://kajoleshgman.blogfa.com

من نمی دونم شما چرا انقدر با زنها مشکل داریند دلم برای خانم و دختراتون میسوزه

خب! تجربه است جانم، تجربه!

-------------------

ولی از شوخی بگذریم، کجای این داستان با زن‌ها مشکل دارد؟

مرتضی توکلی شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 02:47

بفرمایید. عنوان بزرگ شد. بعد هم اینکه این قالب را بزودی عوض می‌کنیم، یک قالب مناسبتر جایش می‌گذاریم. فقط به شرطی که همه نخواهند راجع به قالب نظر بدهند!

تشکر می‌کنیم.

من در مورد چیزهایی مثل قالب وبلاگ که مطمئنم مثل ترکیب غذاها، مدت‌ها در مورد آن فکر و بررسی شده معمولا نظر نمی‌دهم.

اما تا قالب را عوض نکردید، نظرم را بگویم که از همین قالب فعلی راضی‌ام! (اصولا من از اون آدم‌هایی هستم که ترجیح می‌دهند تمام عمر یک کفش را بپوشند)

در ضمن امروز بررسی کردم: محیط بلاگ‌اسکای از بلاگفا قشنگ‌تر است.

خیلی موفق باشید.

مرتضی توکلی یکشنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 00:17

دو نکته: اول اینکه «همه‌چیز مرتب و منظم است» را می‌توانی راحت حذف کنی. دوم اینکه چرا جمله «راستی! اتوماسیون در مورد ...» را از جمله قبلی جدا کردی؟ به نظرم متن پیوسته باشد بهتر است.

هر دو مورد به این دلیل اتفاق افتاده که گمان کردم اینطوری پیام داستان رو با همون بار اول تو مخ خواننده فرو می‌کنم.

نظراتت رو تا حدی درست می‌دونم، اما قبول نمی‌کنم.

متشکرم ـ التماس دعا.

اشکان نیری دوشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 21:50

خیلی لذت بردم. تبریک! فکر می کنم این یک داستانک خوب و تاثیرگذار باشه. لحن سرد روایت(یا همان لحن نامه ی همسر)، این داستانک رو ساخته. جمله به جمله ی این داستانک به جا و تاثیرگذاره بی اغراق. اونجا که بعد از توضیح درباره ی درخواست طلاق میگه: همه چیز مرتب و منظم است(!) و آخرش که میگه: موفق باشی ـ همسرت(!) و اصلا اینکه بعد از توضیح درباره ی طلاق که ظاهرا باید مساله ی مهمی باشد یکهو یاد مدرسه ی بچه ها می افتد!
خیلی لذت بردم. درضمن از این داستانک هایی هم نبود که همه ی دار و ندارش به غافلگیری آخرش باشه و بعد از یکبار خوندن جذابیتش رو از دست بده. میشه بارها و بارها خوند و باهاش خیال پردازی کرد.
بهترین ویژگی داستانک ات لحن سرد و بی خیال و خشک متن است.
موفق تر باشی!

درضمن بهتره از این موقعیت استفاده کنم و نظرم رو درباره ی ایده ی مشترک برای داستانک نویسی بگم. به نظرم کار خوبی ست و باهاش تمرین های خوبی میشه کرد. اما همون طور که یکی دیگه هم گفته پیشنهاد میدم ایده های خیلی جزئی و محدودکننده ای ندهیم. فقط یه مقدار محدودیت و مانور روی یک کلمه یا روی یک مضمون خیلی کلی مثل: مرگ، ازدواج، خیابان، دعوا، فرار و... . فکر می کنم با این کار این وبلاگ هدفمندتر و فعال تر پیش بره. در کل موافقم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد