از دور می دیدمشان. جفت، جفت سوار کشتی می شدند. و من؛ از مغرب، گردن کشان و به خود پیچان هر لحظه به مشرق نزدیکتر می شدم.
پیرمرد، روی عرشه ایستاده بود؛ روبرو و چشم در چشم من. آنقدر نزدیک شده بودم که حلقه های اشک را در چشمهایش می دیدم. خواهشی غریب از نگاهش زبانه می کشید و طنینش در هزارتو هایم تا بی نهایت تکرار می شد: (( فقط یک روز دیگر مهلت بده!... ))
بی اختیار، راهم را به سمت جنوب کج کردم.
فکر کردم خوبه یه چیز رو بگم.
راستش من از این مشق کردن، خیلی لذت می برم. بنابر این، اول تشکر می کنم از هپلی. تشکر دوم هم از بقیه دوستان که مشق کردن ما رو تحمل می کنن.
منتظر مشق هاتون هستم.
عالی بود من فقط می توانم این جمله را به کار ببرم
ممنونم لیلا جان.
قشنگ بود نرگس جان
فقط یه ایراد کوچولو
یپغمبر خدا که صاحب معجزه است
از گردباد مهلت نمیگیره
ولی در کل خوشحالم که خوشت اومده ولی نظری در مورد داستانک نوح من ندادی
سلام دوست خوب.
راستش در مورد معجزه پیامبر ها یه عقیدهء شخصی دارم... که حالا بماند.
البته احتمالا من نتونستم منظورم رو برسونم. وقتی آخر قصه، طوفان می گه:(( بی اختیار راهم رو به سمت جنوب کج کردم.)) فکر کردم که مشخصه که تغییر مسیر طوفان، در اختیار خودش نبوده و در واقع این کار رو یه نیروی بزرگتر انجام داده. بنابر این نوح هم این تقاضا رو از خدا کرده نه از خود طوفان. و طوفان فقط ناظر این ماجراست.
در مورد این که نوح چرا همچین درخواستی می کنه، فکر می کنم پدر، در هر حال فرزندش رو دوست داره حتی اگه فرزندش خطا کار باشه. حالا وقتی یه آدمی تو یه اشل بزرگتر، نسبت به یه قبیله، احساس دلسوزی پدرانه داره طبیعیه که به امید سر به راه شدن مابقی افراد قبیله ش، یه روز دیگه، مهلت بخواد.
فکر کنم نظرم رو درباره نوح تو گفتم.بذار ببینم!
کلمه به کلمهاش تحسینبرانگیز است. و حتی کاراکترهای نقطه و نقطهویرگول و . . .
امیدوارم بقیه دوستان هم به این همه وسواس و تخصص در رعایت علائم نگارشی دقت کنند.
راستی! برای دریافت پیام داستان حتما باید عنوان آن را ببینیم.
برای چندمینبار از طراح محترم خواهش میکنم فونت «عنوان» را درشتتر کنند.
راستی در مورد «پیشنهاد موضوع مشترک» تصمیمگیری نشد؟
۱- شرمنده می کنید.
۲- در مورد موضوع مشترک فکر می کنم دوستان زیاد استقبال نکردند.
۳- من یه پیشنها دارم؛ موضوع مشترک داشته باشیم ولی خیلی اشاره مستقیم نکنیم که هر کس بتونه فضای ذهنی خودش رو بنویسه.
مثال می زنم:
یه عنوان یا یه اسم باشه حالا این اسم یا عنوان می تونه تو هر زمینه ای باشه؛ بدون محدودیت. مثل هندوانه. یا مثلا کوچه. یا گوشواره.
فکر می کنم این اسامی در عین حال که عمومی و شناخته شده هستند، می شه با هاشون یه برخورد کاملا شخصی کرد. این جوری هم موضوع مشترک داریم هم هر کس می تونه ذهنیت خودش رو بنویسه.
به نظرم خیلی تمرین خوبیه.
در مورد داستان نوح گفتی
ولی از زیان حیوانات هم توی قسمت نظرات خودم نوشتم یه مدل دیگه
درست می گین. به نظرم خیلی خوبه. مخصوصا اونجا که می گه: ((شاید بلد نبود به زبون پسرش حرف بزنه.)) این جمله، از زاویه دید حیوونا نگاه کردن رو تقویت می کنه. به علاوه این که نوح واقعا نتونسته موضوع رو به پسرش تفهیم کنه.
من واقعا لذت بردم.
در جواب معجزهی پیغمبر خدا که جناب هپل فرمودند یک مورد حاشیهای مطرح کنم :
به فرض اینکه چیزی به اسم معجزه (طبق تعریف کتابهای دینی مدرسه) وجود داشته باشد، این اشخاص حق استفاده از آن را (مگر در مواردی که خود خدایشان تعیین میکند) ندارند.
مثلا لابد شنیدهاید داستان امتناع امام حسین را در روز عاشورا برای برپا شدن طوفان و زلزله و . . . که لشکر کفر را در هم آمیزد و . . .
البته این اغراقها در داستانهای کودکان و همچنین افسانههای دینی زیاد مطرح شده ولی به قول «اشکان نیری» بهتر است که ما به لایههای زیرین آن بپردازیم.
التماس دعا !