تصمیمو گرفتم
احساس کردم کوهی از قدرت و اطمینان و بی باکی در سینه دارم
می خواستم بهش بگم از کودکی خونه کوچیک قلبم
به امید اون پرنور و گرم بوده .
ولی وقتی کنارش رسیدم گلوم خشک شد
سرمو انداختم پائین
دفترچه خاطراتش روی میز بود
همون دفتری که یه عکس قلب سرخ داشت
همون دفتری که لای به لای برگ هایش را پر از یاس کرده بودم .
همون دفتری که روز تولد ۱۸ سالگی برایش خریده بودم
همون دفتری که وسط آن قلب سرخ ، اسم کس دیگری را نوشته بود
-------------------------------------------------------------------------
سلام . عالی بود . به شما تبریک می گویم . موفق باشید .
موضوع تکراری بود. آخر داستان هم قابل پیشبینی. با اینحال جمله آخر چنان با احساس و کوبنده بود که همه مسایل قبلی را پوشش میداد. شاید برای یک داستان خوب سوژه بکر خیلی هم ضروری نباشد. یک سوژه تکراری را میتوان طوری تعریف کرد که حس تازگی بدهد. مثل این داستان. ممنون آقای هپلی
من داستانک می نویسم و مایلم در این وبلاگ با بقیه ی دوستان همکار بشم. ممنون.
در ضمن راجع به این داستانک:
خب، به نظر من اتفاقا ایده ی خیلی خوبی داره. اما پرداختش فوق العاده ضعیفه و ایده رو هدر داده. ایده به صورت داستان در نیومده. یعنی داستانی نشده. انگار نویسنده فقط داره ایده رو برای ما تعریف می کنه. یک سری احساسات کلی و عام و کلیشه ای و چند تا کار کلیشه ای و پایان پیش بینی شده. نه هیجانی داره نه تعلیقی. درسته داستانک کوچکترین داستانیه که نوشته میشه اما بالاخره داستانک هم باید یک سیری داشته باشه. یک سیر داستانی. اما این نوشته خیلی تخت و سطحیه. عمق بهش داده نشده. فکر کنم یکی از دلایلی که این نوشته رو به سطح داستان نرسونده اینه که نوشتاری نیست. گفتاری و شفاهیه. انگار یه آدم عادی توی خیابون خیلی سریع داره اینو بدون هیچ ظرافتی تعریف میکنه. در صورتی که باید توجه کرد که نوشتار حتی اگه از زبون یه آدم عادی هم هست باید اون زبان رو ارتقا بده. زبان شفاهی و رسمی ما برای داستان نویسی لازمه اما کافی نیست.
ببخشید زیاد شد و ببخشید بیرحمانه نقدش کردم. در این مورد، ادبیات، نمی تونم رودربایستی و تعارف داشته باشم.
امیدوارم بتونم با مسئولان این وبلاگ همکاری خوبی داشته باشم.
یا حق
والا چی بگم .........
سلام
ممنون که من رو دعوت کردید
من خیلی خوشحال میشم که با شما همکاری کنم
ایمیلم رو هم نوشتم و منتظر دعوت شما
دو سوال:
۱- چه کسی پاسخ کامنت مرا داده؟ نویسنده ی این داستانک یا...؟
۲- در مورد چی چه بگویید؟!
۱- مسلما نویسنده داستانک پاسخ میده به نظراتی که به داستانک داده میشه
۲- در مورد نقد شما
سلام دوست عزیز
نظرات دوستان دیگر رو هم در مورد داستانکتون خوندم.
حافظ می گه:
یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب
از هر زبان که می شنوم نامکرر است
خوب، فکر می کنم تکلیف تکراری بودن موضوع روشن شد؛ به اعتبار حافظ که دینی به ادبیات نداره. بنابر این اصلا مهم نیست موضوع داستان تکراری باشه.
یا مثلا تو ادبیات غرب، ما یه شاهکار داریم به نام الیور تویست. مگه اون زمان سوء استفاده از بچه ها یه قصه تکراری نبود. چیزی بود که همه می دونستن. اما فقط یه نفر تونست طوری به موضوع بپردازه که یه جامعه تحت تاثیر قرار بگیرن؛ تا جایی که امروز طبق قوانین یونیسف، آدم، زیر ۲۰ سال کودک محسوب می شه و کسی حق بهره کشی از کودک رو نداره.( کاری نداریم که تو جوامع عقب مونده یه خبرای دیگه ایه.)
روده درازی کردم. ببخشید. ولی حیفم اومد که نگم. حالا از موضوع دور نشیم.
داستانک شما هم به نظر من یه کار کوچولو داره. اون هم این که
قسمت ((همون دفتری که لابلای برگ هایش... تا ... برایش خریده بودم.))
رو اگر حذف کنین خیلی بهتر از این می شه.
البته بازم شما خودتون بهتر می دونین که چه جوری بهتره. من ترجیح می دم اینجوری بخونمش.
خسته نباشین.
تکراری بودن موضوعی که خوب پرداخته بشه مشکلی نیست، مثل همین تصمیم.
اما دربارهی داستانک بودنش مطمئن نیستم خودم هم متنهای از این دست دارم که نمیدونم آخر داستانکند یا طرح یا ...
در ضمن منو بردی به سالهای نوجوانیم ممنون.
بالاخره داستانک بحساب میاد
حتی یه خاطره شیرین
یا یه تجربه جدید