داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

وظیفه‌شناس!

سرجوخه دستور آتش را صادر کرد.

چند لحظه بعد اعدامی با چشمان بسته و بدن پر از گلوله روی زمین افتاده بود.

سرجوخه به طرف اعدامی رفت و چشمبند او را کنار زد. همکلاسی قدیمش را شناخت.

لوله هفت‌تیر را روی شقیقه همکلاسی گذاشت و تیر خلاص را شلیک کرد.

سپس هفت‌تیر را داخل غلاف چرمی‌اش قرار داد.

سرجوخه به طرف کارگزینی رفت تــا استعفایش را بنویسد.

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
هپلی یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:26 http://happali.blogsky.com

یه نقد کوچولو

-یه اعدامی اول با چشم باز میره جلوی جوخه آتش و بعدش چشمشو می بندن پس قبلش سرجوخه قصه ما باید میشناختش

-وقتی تیر خلاص میزنن نمیشینن بغل دسته اعدام شده ٬ همون طور سرپا شلیک میکنن پس لوله روی شقیقه نمیشه گذاشت

-موضوعیت داستانکت جدیده ولی یه خورده همچینی بی احساس هست ٬ یعنی کسی که بقول خودت دستور اعدام میده و روی شقیقه تیر خلاص میزنه یعنی احساسی نداره ٬ دیگه استعفا دادنش معنی نداره . بدون هیچ لرزش دستی ٬ چشم اشک باری ٬ گلوی بغض داری و .......

حالا نظر باقی دوستان هم شرطه

اینکه نظر من بود

البته یه نویسنده داریم اینجا (نرگس) که نقد هاش خیلی قشنگه . منتظر نقدش هستم درباره این داستانک

ماشاءاله نقدتان از خود داستانک چند برابر بزرگتر شد.

اما صحیح می‌فرمایید.

ضمنا پاسخ دیگری هم دارم. قرار نیست جزئیات یک داستان (یا داستانک) خیلی منطبق با واقعیت باشد. این لازمه‌ی یک گزارش است و نه یک داستان.

ضمنا توجه شما را یک‌بار دیگر به عنوان «وظیفه‌شناس» جلب می‌کنم. قطره اشک و گلوی بغض‌دار و اینها البته چیز خوبی استُ اما برای من و شما نه برای «وظیفه‌شناس!»

یاد یک جوک افتادم که اتفاقا به درد داستانک هم می‌خوره. الآن آن را یادداشت می‌کنم تا ببینیم که یک نظامی چظور استخدام می‌شود.

راستی! واقعا به نظر شما کسی که تیر خلاص می‌زنه احساس نداره؟

من هم منتظر نظر «نرگس» هستم. و همچنین دیگران.

مرتضی توکلی یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 23:04

توی شش خط سه بار کلمه «سرجوخه» تکرار شده. اگر کمتر بشه بهتر نیست؟ هنوز با جمله آخر مشکل دارم. پخته نیست .
ولی داستان خوبیه

علی اشرفی دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 00:04

((توضیح: یه مشکلی پیش اومده که نشد در کادر «پاسخ» پاسخ بدهم.))

هدف از تکرار کلمه سرجوخه دقیقا القای حس تکرار و تواتر در روند زندگی نظامی سرجوخه است.

درمورد پایان داستانک هم گمان کردم پیشنهاد قبلی‌تان را عملی کرده‌ام؟ نه؟

هپلی دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 10:53 http://happali.blogsky.com

برعکس من اعتقاد دارم که فضا سازی توی داستان خیلی کمک میکنه به القای حس

و لازمه فضا سازی بیان درست و اتفاق منطقی هستش و قبول ندارم که

«قرار نیست جزئیات یک داستان (یا داستانک) خیلی منطبق با واقعیت باشد.»

کسی هم که تیر خلاص میزنه احساس داره ٬ ولی باید احساسش جور دیگه بیان بشه نه با استعفا

متشکرم.

به نظرم گفتگو در این باره کافیه. راستش خودم حرف دیگری در این باب ندارم.

التماس دعا.

مرتضی توکلی دوشنبه 19 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 13:10

راستش دوست ندارم بحث درباره یک داستانک خیلی طولانی بشه. چون ممکنه به جدل منجر بشه. ولی داستانک شما به روایت من این‌طوریه:

سرجوخه دستور آتش را صادر کرد.
چند لحظه بعد اعدامی با چشمان بسته و بدن پر از گلوله روی زمین افتاده بود.
سرجوخه به طرف اعدامی رفت و چشمبند او را کنار زد. همکلاسی قدیمش را شناخت. لوله هفت‌تیر را روی شقیقه همکلاسی گذاشت و تیر خلاص را شلیک کرد.
هفت تیر را داخل غلافش گذاشت و به طرف کارگزینی حرکت کرد تا استعفایش را بنویسد.

سحر دوشنبه 26 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 12:20

... سپس هفت‌تیر را داخل غلاف چرمش‌اش قرار داد و به طرف کارگزینی رفت تا استعفایش را بنویسد.
--------------------------
اینطوری لااقل یکی از «سرجوخه‌»ها کم می‌شود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد