آره فبول داریم . ما بچه های خوبی واسه بابامون نبودیم .
اون رو گذاشته بودیمش خونه سالمندان و دیر بهش سر می زدیم ، هرچی می گفت بیشترسربزنین ،
می گفتیم : کارداریم .
می گفت دلم واسه بچه هاتون تنگ شده ،
می گفتیم اونا هم درس دارن .
آره ! در حق اون ظلم کرده بودیم .
اما الان حدود یک ماهه که بچه های خوبی واسه بابامون شدیم .
اون رو از خونه سالمندان آوردیم بیرون . دیگه هر هفته بهش سر می زنیم .
بچه هامون رو هم با خودمون می بریم .
حالا هم میخوایم واسش یه مراسم چهلم عالی و با کلاس بگیریم .
-------------------------------------------------------------------------
آفرین به بچه های مهربون و با وفا!!
بعله !!!!!!!!!!!!!!
هپلی جان! داستانکهات خیلی خوبه. ولی چون قراره داستانک های همدیگر رو نقد کنیم، یک پیشنهاد دارم:
جمله دوم«اون رو گذاشته بودیمش خونه سالمندان و دیر بهش سر میزدیم» به پختگی باقی جمله ها نیست. بهتر نیست کمی اصلاحش کنی. مثلا اگه کلمه «اون رو» حذف بشه و به جای «دیر» بنویسیم « دیر به دیر»
راستی داستانک «گرسنگی (دختر کبریت فروش)» حرف نداشت
موفق باشی!
ممنون
نقد به جا و زیبایی بود ٬ من خودم عاشق حذف کردن و کوتاه کردن جمله هستم و این موارد از دستم در رفته بود
بازهم تشکر
خوشم اومد و با نظر توکلی موافقم
سوال: ببینم عنوان داستانک رو فراموش کردی یا عمدا اسمی نداره؟