داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

ایست آخر

 

خیابان کیپ بود و هر چند دقیقه ، یکی دو متر جلو میرفتم ، راهی برای فرار نبود 


 برای لحظه ای ، حرکت ماشین ها قدری شتاب گرفت .
همه برای گرفتن راه از دیگری و گریختن از تنگنای خیابان عجله داشتند .

در یک لحظه اتفاق افتاد...

با صدای ناهنجار بوق به جلویی کوبیدم ، عقبی کوبید به من و ………

صدای آژیر آمبولانس که از مدتی قبل شنیده می شد قدری بلندتر شد ،

اما کاری از دست کسی برنمی آمد .

چند دقیقه بعد راننده آمبولانس آژیر را خاموش کرد ،


 برای همیشه

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

http://www.happali.blogsky.com

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نرگس سه‌شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 11:15 http://golaab.blogsky.com

نمیدونم چرا یاد فیلم حس ششم افتادم.
فضا سازی هاتون برام خوشاینده. فکر می کنم خیلی مهمه که کوتاه و در عین حال کامل، بشه چیزی یا موقعیتی رو توصیف کرد. کار شما این امتیاز رو داره.
خسته نباشید.

همسایه عزیز سلام

شما هم خسته نباشید !

نظر لطفتونه و باعث دلگرمی و شادی من

البته من بیشتر به نقد احتیاج دارم

شاد باشید و همیشه مثل هپلی ٬ سبز

علی اشرفی یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 01:26

توصیف‌هات عالی بود. فقط خیلی نگران خوانا بودن متن نباش! چرا اینقدر ویرگول گذاشته‌ای؟ بدون آنها بازهم خواناست.

بحثه خوانا بودن نیست

ویرگول رو واسه این گذاشتم که خواننده حتما مکث کنه

اینجوری حس بهتری نسبت به جمله پیدا میکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد