گفت: حاضری؟... گفتم: ولش کن؛ گناه داره. گفت: نترس دیوونه! دردش نمیاد که؛ مرده.
از اون روز که شکم مارمولک بیچاره رو پاره کرد که فقط ببینه توش چیه، سالها گذشته. الان اون جراح شده، من طراح.