چند تا پسر جوان دورش را گرفته بودند . معلوم نبود چه می گفتند وچرا میخندیدند.
اما معلوم بود پسر دستفروش را سرکار گذاشتند.
طاقت نیاورد و گفت: چیکارش دارید بیچاره رو؟
یکی از جوان ها گفت به تو چه ، یکی دیگه گفت ولش کن و رفتند.
به پسر دستفروش گفت نگذار دست به سرت کنند.
پسر گفت بزار دست به سرم کنند اما بخرند...
در سرزمینی زندگی میکنیم که آدمها برخی باید از کودکی باید غرورشان را با اندکی پول معامله کنند علاوه بر کودکیشان...
یا حق
خیلی خوب بود
حال کردم
مرسی آقا مهدی این کی بد نبود
این یه واقعیت
خیلی نوشته های این وبلاگ افسردگی می دن ی کم شادی هم خوبه ادم دوست داره خودکشی کنه