پایان خوش

داستانهایش به بدبینی و پایان غم انگیز زبانزد بودند. امّا هر وقت از او ایراد می ­گرفتند، با لبخندکی می­ گفت: «آدمیزاد از همون دم تولّد نافشو به گریه بسته­ ن. ولی خب، خدا رو چه دیدین! گاس زد و مام یه روزی داستانی نوشتیم که آخرش به خوبی و خوشی تموم شه؛ به قول فرنگیا با happy ending.» روز آخری که در زیرزمین خانه­اش پیدایش کردند، بدن عریانش توی هوا تاب می ­خورد. از لا به ­لای چشم­های کلاپیسه و زبان بیرون­ افتاده ­اش، هنوز هم می توانستی ته ­مانده­ ی لبخندی را بیرون بکشی.