بابا

در سالهای جنگ، در کرمانشاه، یکی از بزرگان فامیل، که اعضای خانواده ی ما و بسیاری از بستگان «بابا» صدایش می زدند، هروقت وضعیّت قرمز پیش می آمد، ورد زبانش این تمنّای کردی بود که: «یا مولا، تَکی بیَه اولا!» [«اولا» را مثل «مولا» تلفّظ کنید؛ یعنی «یا امیرالمؤمنین، هواپیما رو پَرتش کن اون ور!»]. گاهی این جمله، در عین ناباوری اطرافیان، درجا کارگر می شد. به همین خاطر همه از این تکیه کلام بابا خبر داشتند. یک بار در وضعیت عادی ازش پرسیدم چرا از این همه امام و پیغمبر، فقط مولا؟ با صراحت لهجه ی خاص خودش، توپید که: «روله، تو که سواد دِری!» [عزیزم، تو که سواد داری!]. و من، که سواد این یکیش را نداشتم، البته از بیم شماتت مجدّد، بدبختانه دیگر پیگیر سؤالم نشدم. با این حال، سالیان سال بعد از آن واقعه، تنها تفسیری که دوست دارم از از این قضیه بکنم این است که پیرمرد، به رغم بی سواد بودنش، می دانست که گاهی باید امور را، ولو به این اهمیّت، به دست قافیه و ضرورت شعری سپرد.