«طلب آمرزش» (به یاد ننه خدابیامرز)

«خانم گلین همینطور که پک به قلیان می زد، گفت: "مگر پای منبر نشنیدی. زوار همان وقت که نیّت می کند و راه می افتد اگر گناهش به اندازه ی برگ درخت هم باشد، طیّب و طاهر می شود."» ننه مثل بچه هایی که قصه ی شب گوش می کنند، در دنیای داستان غوطه ور بود. کتاب را که بستم، با صدا برگشت. آهی کشید و اولین چیزی که از دهنش درآمد، «لعنت بر شیطان» بود. گفتم: «ننه، اون زمانا شنیده بودی همچین چیزی اتفاق بیفته؟» مثل چیزی که انگار حرف مرا نشنیده است، بعد از مکثی طولانی درآمد که: «ننه جان، اینکه خدا ـــ قربونش برم ـــ گفته در توبه بازه، یعنی تا کجا مثلاً؟» آب دهنم را قورت دادم. گفتم: «نمی دونم، ننه. من همیشه از خودتون شنیدم که "خدایا صد گناه و یکی توبه"». گفت: «ها ننه جان، ولی آخه کار این عزیزآقا از صد گناه گذشته.»