مرد جوان سعی می کرد نگرانی خود را از دختر پنهان کند. دختر ی که تازه با او آشنا شده بود دانشجوی دکتری بود.
مرد هم برای این که کم نیاورد گفته بود دانشجوی مهندسی برق است. در حالی که نبود. اصلا دانشجو نبود. دلش می خواست همه چیز را به دختر بگوید اما نمی توانست. یعنی جرات نداشت.
حالا هردو روی نیمکت نشسته بودند.دختر به پایین خیره شد و گفت :
- راستشو بخوای من ...
از اول تا اینجا همرو خوندم
عاالی بودن جدی میگم
عالی
موفق باشی
این داستانام همه مثه سریالای تلویزیونمون تکراری و مسخره شدن ولی ...........
ولی امیدوار باشین
چون تو کشور ما آدم خر و تکراری دوست و مغزکوچیک زییییییییییییییییییییییییاده.
با نظر آقای امین موافقم چقدر غم و غصه تریپ اشک ورداشتین