داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

شرمندگی

پدر که آمد هنوز بیدار بود.

زیر چشمی دید دست پدر خالی است.

چشمانش را بست.

نظرات 5 + ارسال نظر
لی جمعه 30 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 23:41 http://www.leee.blogsky.com/

کاش اسم داستان چیز دیگری می بود. ولی بسیار داستان خوبی بود . گاهی اوقات همین تعداد کلمات کم غوغای بزرگی بوجود می آورند . ممنون به خاطر کار خوبتون.

سلام.
ممنون از لطفت
کاش اسم پیشنهادی تو می گفتی
موفق باشی و خوش

فانوس یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 11:32 http://7fanoos.persianblog.ir

سلام
ساده و روان . عالی بود.
موفق باشید.

سلام
ممنونم.
شما هم موفق باشید.

لی پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:16 http://www.leee.blogsky.com/

سلام
اسمی به ذهنم نمی رسه . ولی فقط احساس کردم که اون قسمت از حس پدر که بهش پرداخت نشده و حتما هم لزومی به پرداختش نداشتید خواسته شده توسط اسم کار بیان بشه . این فقط احساس من بود . شاید هم اشتباه بوده...

دوست جون سه‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 http://doostjoon-moon.blogfa.com

عالی بود !!!

یزدی جمعه 12 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 15:24 http://K

چرا از علامات کم استفاده می کنید؟‌کلا
علامت ! ، ؛ ... خیلی کمک می کنه به خوانش؟
به هر حال زیبا بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد