داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

خدایا!

معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد: سارا ...
دخترک خودش را جمع و جور کرد، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد، تو چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگویم مشقهایت را تمیز بنویس و دفترت را سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت را میاری مدرسه. می خواهم در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چانه ی لرزانش را جمع کرد... بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت:

خانم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دهن...
آنوقت می شه مامانم را بستری کنیم که دیگر از گلویش خون نیاد... آنوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... آنوقت... آنوقت قول داده اگر پولی ماند برای من هم یک دفتر بخرد که من دفترهای داداشم را پاک نکنم و توش بنویسم... آنوقت قول می دهم مشقهامو ...

معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت بنشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد.

نظرات 9 + ارسال نظر
ثمین سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 http://fardai-behtar.blogsky.com/


سلام..وبلاگ جالبی دارید...امیدوارم موفق باشید....
راستی نظر شما در مورد همجنسگرایی چیه؟؟؟؟
خوشحالم می کنید بهم سر بزنید......

سعید درودی سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 15:05 http://themestudio.ir

چقدر زیبا بود

از خبرنامه دنبالتون میکنم
موفق باشید

میرشمس الدین چهارشنبه 21 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 18:03 http://papoy.ir

- زرد یا سرخ؟! نکنه بازم هردوشونو می خوای...؟!
ای شیطون!
دخترک دوشاخه گل زرد و سرخ را که از باغچه کنده بود به پدر داد وجستی دوید توی حیاط و لب حوض نشست.
دوباره نگاهش توی چشم های بابا گره خورد. مشتی آب برداشت وبه طرف پنجره پاشید.
بابا همچنان زیرشیشه ی قاب عکس لبخند می زد. دخترک تندی برایش دستی تکان داد و به طرف در حیاط دوید...

حمید سه‌شنبه 27 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:00

سلام. در اینترنت براحتی میشه فهمید اصل و کپی بودن یک اثر رو. با یک سرچ ساده!!!

حمید چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:25

حرف حق تلخه؟؟؟؟؟؟

[ بدون نام ] یکشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 20:06

خوبه

به نظر من مدتش رو زیاد کنند بهتر می‌شه

بیتا شنبه 22 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 16:19 http://burusli.blogfa.com

سلام. نمیدونم داستانک کار خودت بود یا نه ...
اما شاهکار بود ... اشک منو که در آورد

شیما شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:14 http://www.mosholina.blogfa.com

سلام
داستانک ها بسیار زیباست، ممنون. فقط خیلی پر غصه س. دلم گرفت.

ذ پنج‌شنبه 25 دی‌ماه سال 1393 ساعت 19:35

خیلی غیر واقعی بود
فقط برای اشک در آوردن می نویسین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد