داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

آخرین بار

وقتی خودش را یافت بین زمین و هوا در حال سقوط بود... نمی دانست خودش خودش را انداخته است یا کسی دیگر... چند متری تا مرگ فاصله نداشت... حال دیگر یارش هم کنارش نبود... به اطراف نگریست در دور دست دو جوان را در حال عشق بازی دید...آنطرفتر در گورستانی دید که جوانی را به خاک می سپارند... و حتی پیرزنی را دید که که با آه بی کسی زنبیلش را در کوچه پیش می برد...دلش لرزید... در آخرین لحظات آرزو کرد که ای کاش می توانست دل کسی را شاد کند در همان لحظه به زمین برخورد کرد و صدای خش خش خورد شدنش زیر پای دخترکی لذت بی وصف پاییز را برای دخترک به همراه آورد. 
نظرات 9 + ارسال نظر
علی اشرفی چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:22 http://dokkan.blogsky.com

ایکاش اسم نویسنده بالای داستانک‌ها نوشته نمی‌شد تا موجب پیشداوری نشود.
وقتی آدم اسم سعید آقایی را می‌بیند، ناخودآگاه انتظار یک داستانک خوب را دارد،‌که البته این بار هم این انتظار برآورده شد.

بارها خواندم و لذت بردم. فقط یک نکته که به نظر خودم هم خیلی مته به خشخاش است:
به جای عبارت «پسرک بیست و چند ساله . . .» بهتر بود می‌نوشتی «جوانی را به خاک می‌سپارند«
چون اولن پسر بودن متوفی خیلی اثر خاصی در خواننده ایجاد نمی‌کند، ثانیاً ما به پسر بیست و چندساله پسرک نمی‌گوییم که


التماسدعا.

سلام علی آقا
پسرک بیست و چند ساله اشاره به خودم داشتم
ولی فکر کردم درست می گید...

مرتضی توکلی چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 14:00

خیلی خوب بود. تا آخرین لحظه متوجه نشدم قهرمان داستان یک برگ است

سید مهدی کسایی زاده چهارشنبه 29 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 17:28 http://www.mahdi.kasaeizadeh.com

بسیار زیبا بود جناب آقایی

ماه-ی پنج‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:27 http://mah-i.blogfa.com

سلام
داستانک شما این مفهوم رو در ذهنم ایجاد کرد که:
پاییز یعنی: فصل مهربانی برگ ها!

کودکانه نوشتم و منتظرم....

آرزو جمعه 1 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 14:54 http://dardejavdanegi.blogfa.com

سلام

شاید لطف داستانک به همین غیر قابل پیش بینی بودنشه.

به هر حال خیلی جای تفکر داره و در میان طعم تلخ داستان فضایی از یک سیمای محبت آمیزه.

نازنین دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 15:27 http://www.rahgozarearam.blogfa.com

سلام
می دونم شخصیت داستان یه برگ بوده ولی من از داستانکهای شما متوجه شدم انگار نوعی علاقه ی بیمارگونه به خودکشی دارین. بیشتر از نوع پریدن از بلندی. این زیاد خوب نیست. بهتره به یه مشاور مراجعه کنید. البته باید بگم داستانک شما خیلی هنرمندانه و خلاقانه نوشته شده و ذهن خلاقی داری ولی مواظب تمایلاتت باش.

دوست جون چهارشنبه 25 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 15:38 http://doostjoon-moon.blogfa.com

فوق العاده بود، بدون پیش و پس داوری

بیتا جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:52

خیلی زیبا بود .

ایسان شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 http://abbasie.com

با اجازه و با ذکر منبع از داستان قشنگتون تو وبلاگ کوچکم استفاده کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد