مسیحی می نمود. فهمیده بود مسلمان هستم و شیعه. جلو آمد و گفت: می خواهم علی را در یک جمله تعریف کنی.
یک جمله از جرج جُرداق مسیحی به ذهنم رسید:" علی آن اقیانوس بی کرانیست که قطره اشک یتیمی طوفانیش می کند"
احساس کردم زیر لب چیزی می گوید مثل: اشهد ان...
...اما نه!
سرش را به زیر انداخت و رفت.شا نه هایش اما تکان می خورد.
بعد ها فهمیدم یتیم بوده!
بعد از خوندن این داستانک، لبم را گاز گرفتم. وای بر من ...
بی تعارف میگم مهشر بود واسه گروه هم میفرستمش از همه داستانک هات قشنگتر بود
خدا قوت
بی تعارف خیلی ممنونم.
اما مهشر؟!!!
یا ...مح....؟!
سلام بر یاس،
با بزرگواری از من خواسته بودی نظر بگذارم. من هم اجابت امر می کنم. عرض شود که اگر فقط بخواهم راجع به دو مطلب اخیرتان، یعنی «آنی» و «بی کرانه» نظر بدهم، باید بگویم که دومی را داستان نسبتاً خوبی می دانم، امّا اولی را فقط انتقال یک ایده یا شاید شعار (با توجّه به وقایع اخیر) از طریق تکنیک «تکرار متوازن» parallel repetition می بینم و لاغیر. از دید من اولی داستان است چون از عمده ی عناصر لازم داستان مثل طرح یا پیرنگ، شخصیت، کشمکش، و مضمون برخوردار است (تنها عنصری که دقیقاً درش یافتنی نیست، «زمینه» یا setting یا حتی حسّی از مکان و زمان وقوع داستان است). در ضمن، به لحاظ شخصیّت پردازی، نوع رابطه ی دو شخصیّت (راوی و شخص مسیحی) معلوم نیست. این را از این جهت می گویم که در ابتدای داستان، شخصیّت مسیحی (در کجا و با چه توجیهی؟) به راوی نزدیک می شود و محرّکترین جمله ی داستان را در شکل یک پرسش بر زبان می آورد. بنابراین، به دست دادن اطلاعاتی راجع به ماهیّت آشنایی این دو چه بسا من خواننده را در فهم آن سؤال ناگهانی کمک کند تا بهتر بپذیرمش. امّا با تمام این اوصاف، به عقیده ی حقیر، این داستان کوشش موفّقی است و پایان زیبایی هم دارد. جای تحسین دارد. موفق باشید.
سلام. ممنون ازین که وقت گذاشتید. اولا منظورتون رو از وقایع اخیر اصلا متوجه نمی شم و خواهش می کنم داستانک های منو بدون هرگونه جهت گیری و ... اینجور حرفا بخونید چون اصلا تو خطش نیستم!درباره ی شعاری بودن آنی گفتید، شاید علتش اینه که درست یا غلط برام مهمه که داستانکم یه چیزی رو منتقل کنه و یه پیامی داشته باشه(البته شاید همیشه هم نشه)و اینکه صادقانه می گم داستانک هامو بدون هیچ مهارتی مینویسم و از اصولش خیلی هم آگاه نیستم بیشتر به اندازه و مفهومش توجه می کنم و خودمو جای خواننده میذارم ببینم از همچین داستانکی خوشم میاد و لذت می برم یا نه!(ممنون می شم اگه در این زمینه دوستان کمک کنند.) از لطفتون درباره ی بی کرانه ممنونم . راستش تمام مواردی که گفتید رو می دونستم و میتونستم بنویسم فقط نمی دونستم چه جوری اونا رو در قالب داستانک بگنجونم!اگه می خواستم تمام موارد جا افتاده رو به وضوح بنویسم(خدا رو چه دیدی؟!!!) شاید می تونستم یه رمان ازش بسازم!
وای یاسی معرکه بووووووود
خیلی موشکافانه بود، خیلی ظریف بود....
و خیلی حرفه ای ....
دلم رو رو کند،فرو ریخت پایین .....................
گریه کردم
به علی قسم
خیلی بی معرفتی !
اشکمو در اٌوردی.....
-----
اگه اجازه بدی توی بلاگ خودم با ذکر منبع بزارمش .
فوق العاده بود .
غیرمنتظره و جذاب یه حالی شدم .
آخرسوژه بود100هم داستان می نوشتم همچین سوژه ی توپی رو پیدا نمی کردم.
محشر بوووووووود
منم گریه کردم
عالی بود