داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

سؤال و جواب

ـــ بابایی، مامان می گه نماز می خونین یا سفره بندازیم؟ 

ـــ ... و آل محمّد. باباجون، وضو گرفتم. تا سفره رو بندازین، بابایی هم اومده.

نظرات 4 + ارسال نظر
احمدنژاد شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 13:36

جالب بود. کوتاه و خواندنی

یاس یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:53

فکر می کنم منظورتون رو فهمیدم اما باز فکر می کنم شاید اگه یه جور دیگه میرسوندینش بهتر بود!
اینجوری خیلی عامیانه است و کسی که همچین عبارتی رو به کار می بره دقیقا منظورش همونی نیس که میگه!نمیدونم متوجه شدید یا نه!خودم که نفهمیدم!!!
در ضمن خوشحال می شم نظرتونو درباره ی داستانک های من بگین

سلام، منم صادقانه بگم منظورتونو متوجّه نشدم. میشه با اشاره به کلمات داخل داستانک صحبت کنین؟ ممنون. در ضمن، چشم، حتماً براتون نظر می ذارم.

یاس چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:59

سلام بله می شه!البته ببخشید که یک کم دیر شد.منظورم این جمله بود:«تا شما سفره رو بندازین بابایی هم اومده«یه چیزی تو مایه های کنایه است!یعنی اینجور جملات زیاد استفاده می شه و هرکسی که همچین جمله ای رو به کار ببره معنای واقعی و اصلی عبارت رو مد نظر نداره!همین!
ممنون که نظر گذاشتین

مریم جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:04

منظور این بود که هم شما سفره بندازید هم من نمازمو می خونم؟
با یاس موافقم که کنایه است این جمله اما موافق نیستم که باید جمله دیگه ای رو به کار می بردید. به نظر من همین جمله به نسبت ابهام آمیزه که داستانکتون رو قشنگ کرده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد