داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

اندر عشق و عاشقی

ــــ مامان جون، گفتم که؛ اگه این کارو بکنی، مامان دیگه دوسِت نداره!

نظرات 3 + ارسال نظر
فریده پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 http://bandarlengeh.blogsky.com

تقریبا همه داستانهات رو خوندم
جالب بود
موفق باشی

سلام.

ممنونم از بابت وقتی که گذاشتی.

مصطفی

مرتضی توکلی یکشنبه 15 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 13:48 http://dastanak.blogsky.com

تفنگ چخوف داستان است ولی راستش این نوشته به نظرم داستان نیست.

سلام مرتضی جان،

دست روی نکته ی خوبی گذاشتی. عرض شود که اگر بخواهم راجع به داستانیّت «اندر عشق و عاشقی» و امثال آن، مثلاً داستانک «به جای نظر»، توضیح مختصری بدهم، باید بگویم که اتفاقاً امثال این داستانک ها (که در عالم داستانک نویسی در دنیا مسبوق به سابقه هم است)، اساساً روایتهایی هستند که در آنها کلماتی که ذکر نشده به همان میزان مهم و در فهم داستان ضروری است که کلماتی که ذکر شده. به یک تعبیر، این داستانکها نوعی روایت سلبی (negative narration) هستند؛ یعنی به جای ذکر ایجابی تمام روایت، تکهّ ای از آن (مهمترین قسمت و به یک تعبیر اوج روایت) ذکر می شود و برساختن مابقی روایت به تخیّل خواننده واگذار می شود. مثلاً در «اندر عشق و عاشقی»، به سبب فراگیر بودن این روایت در دل فرهنگ ما، من فقط یک لحظه از کلّ آن را انتخاب کرده و تصوّر مابقی روایت را به فهم خواننده ی ایرانی آشنا با فرهنگ روایت واگذار کرده ام، که کار چندان دشواری نیست. ایضاً در شماره ی دوم از همین عنوان، در زمینه ای دیگر، فقط دیالوگ شخصیّت مرد در اوج روایت ذکر شده؛ چه، باز هم به سبب فراگیر بودن و نتیجتاً عادی شدن این منش مردسالار و بیمارگونه در جامعه ی ما، به زعم من لازم نیست تمام روایت ذکر شود. به علاوه، گاهی اوقات، ذکر همه ی قسمتهای روایت، با به تأخیر انداختن اوج، تا حدّ زیادی از جنبه ی نقادانه ی آن می کاهد و آن را به بازنمود بی طرفانه ی واقعیّت بیرون تقلیل می دهد. «به جای نظر» یقیناً برای هر کسی که یک بار در وبلاگی چنین نظری داده یا دیده باشد، مفهوم و به نوعی تقلید تمسخرآمیزی (parody) است از یکی دیگر از منشهای عادی شده امّا معناباخته (absurd) در فرهنگ ما. منشی مبتنی بر دروغ (ولو دروغی از سر «مصلحت» و برای «نرنجاندن» طرف مقابل) که خود را در بسیاری از جلوه های فرهنگ ما ایرانیان نشان می دهد؛ از سلام و علیک های روزمرّه گرفته تا تعارفهای از سر ناچاری و از سربازکردنهای فریبکارانه با گفتن چیزی شبیه به این جمله که «خب دیگه مزاحمتون نشم، امری ندارین؟» و ... اینها نظرات حقیر است. تا نظر دوستان چه باشد.

مرتضی توکلی دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 15:13 http://dastanak.blogsky.com

توضیح مفصلی دادید که قابل توجه است(مفصل در مقیاس داستانک). ولی آیا نوشته شما بدون این توضیح می‌تواند این نکته را برساند؟ به نظرم یک اثر هنری -هرچه که باشد- باید مقداری از پیامش را (نه لزوما تمام پیام) به یک مخاطب عادی(نه لزوما متخصص) در برداشت اول برساند. شرح و توضیح و نقد اثر کمک می کنند تا زوایای پنهان یک اثر که شاید در نگاه اول دیده نشده‌اند نمایان شوند.

سلام مرتضا جان،

من البته این توضیح را بنا به درخواست تلویحی شما دادم؛ کمااینکه می دانید تا به حال هیچ توضیحی ضمیمه ی آثارم نکرده بودم! امّا اینکه می فرمایید «یک اثر هنری -هرچه که باشد- باید مقداری از پیامش را (نه لزوما تمام پیام) به یک مخاطب عادی (نه لزوما متخصص) در برداشت اول برساند» تا حدود زیادی درست است. اگر این داستانک یا بقیه ی کارهای من قادر نباشند با هیچ مخاطب ایرانی حتی همین حداقل ارتباطی که شما می فرمایید را ایجاد کنند، در آن صورت صد در صد کار بنده ایراد دارد. به علاوه، احتمالاً تصوّر بنده از مخاطب ادبی و تحلیل متن هم متفاوت است با آنچه از گفته ی شما استنباط می کنم. من معتقدم خوراک ادبی باید چالش برانگیز باشد، طوری که ذهن مخاطب را به خودش مشغول کند. و البته فوراً باید اضافه کنم که چالش برانگیز بودن با «ابهام» (دردی که الآن خیلی از به اصطلاح پست مدرن نویسهای ما دچارش هستند) به کلّی فرق دارد. چالش برانگیز باشد امّا ابهام بیخود نداشته باشد، یعنی به اندازه ی کافی قراینی برای تحلیل و استخراج معنا یا حتّی بیش از یک معنای معتبر و مستند (به شواهد متنی) درش نهفته باشد که مخاطب گیج نشود. و الّا، گاهی ممکن است نه در «برداشت اوّل» بلکه چه بسا در خواندنهای چندم هم ما هنوز ذهنمان درگیر متنی ادبی باشد (مثل بوف کور یا خیلی از رمانها و داستان کوتاه های دیگر نویسندگان خودمان). بسیار پیش آمده متن یا متونی ناب و ارزشمند در مملکت ما منتشر شده، امّا جنبه های ارزشمندشان از زیر چشم حتی منتقدان تا مدت زیادی پنهان مانده و بعد یک منتقدی آمده و با تحلیل درست بقیه را متوجّه ارزشهای آن متن کرده. من لااقل چهار مثال دارم برای این حرف: یکی رمانهای جزیره ی سرگردانی و ساربان سرگردان نوشته ی سیمین دانشور، دیگری فیلم سلام سینمای مخملباف، سومی فیلم میکس مهرجویی و چهارمی رمان آزاده خانم و نویسنده اش چاپ دوم («چاپ دوم» قسمتی از عنوان اثر است) نوشته ی رضا براهنی. وجه مشترک همه ی این آثار این بود که به رغم گذشت سالها از انتشارشان، تا همین اواخر که حسین پاینده چند نقد درست و حسابی و روشنگر درباره شان نوشت، همه ی این آثار به لحاظ شناخته شدن ارزشهای هنری و ادبی شان در محاق بودند و مورد کم مهری حتی متخصصان، چه رسد به مخاطبان معمولی.

در پایان جواب، لازم است خاضعانه عرض کنم این توضیح را حمل بر قیاس نوشته های نوآموزانه ی بنده با آثار ذکرشده نکنید، که اساساً چنین قصدی نداشته ام. بحث من بیشتر در توضیح همان یک نقطه اختلاف کوچک با شما بود که در فرمایشتان آمده. و الّا قضاوت در این باره که مطالب بنده در کدام یک از دو مقوله ی مبهم یا چالش برانگیز امّا نه مبهم می گنجد، به رغم نظر شخصی ام، تماماً در اختیار خودم نیست.

با ارادت و احترام،

مصطفی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد