داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

به جای نظر

سلام. وبلاگ پرمحتوایی دارین. ممنون می شم به منم سری بزنید.     ایمیل      وب سایت

نظرات 2 + ارسال نظر
رضا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 22:27 http://www.mvmahtab.com

با اینکه سنش خیلی از من کمتر بود همیشه اظهار کوچیکی میکرد و کلی نفسشو خورد وخمیر میکرد و به من حال میدادکه فکر کنم نه بابا ما بزرگتریم و بیشتر حالیمونه.گوجه ها رو که از رو بساط میوه فروشی با دقت تمام برمیداشت ،براق شدم که ای بابا چقدر وسواسی گوجه که ... .در کمال ادب خرفهمم کرد که ما دونفریم باید گوجه هایی که انتخاب میکنم جوری باشه که تو یخچال که میزاریم اگه بمونه زود خراب نشه...تازه فهمیدم که نه بابا بزرگی راستی راستی به سن سال نیست........................یادش به خیر با مصطفی از بازار روز میوه خریدیم.چه روزی بود

رضا جان من هنوزم صادقانه به اون معصومیت کودکانه ت غبطه می خورم. در ضمن، خودمونیم، داستان گفتی تو این نظرت.

رضا چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 23:00 http://www.mvmahtab.com

قربون شکل ماهت .دیدم تو داستان نگفتی ....ما داستانش کردیم.همیشه حرفات داستان عبرت آموز من بوده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد