داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

داستانک

وبلاگ گروهی داستانک‌نویس‌های ایرانی

فاجعه

توی نامه تأکید کرده بود زنگ نزنم. طاقتم نگرفت. شماره را گرفتم.  

ـــ تو رو خدا چی؟ 

ـــ علیک.

ـــ جون عزیز.

ـــ همون که نوشتم.

ـــ باورم نمی شه.

ـــ منم اوّلش نشد. هیچ کی نشد.

ـــ آخه مگه ممکنه همچین چیزی؟

ـــ شده دیگه. عالم و آدم خبر دارن. تو یعنی نمی دونستی؟

ـــ نه به خدا!

ـــ خاک بر سرت!

ـــ آره به خدا.

ـــ بد نگذره یه وقت تو ییلاق!

ـــ                 ای بابا تو هم.

ـــ من باید جایی برم. سلام برسون. راستی کی می یاین؟

ـــ

ـــ چی شد؛ مُردی؟

ـــ باشه، خداحافظ. معلوم نیست. تا قبل از مدرسه ها.

ـــ بییییییییییییییییییییییییییییی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد